همسنگران بابل
در زندگی ، برای رسیدن از خد به خدا ، یک خط راست و کوتاه لازم است نامش صراط مستقیم
درباره وبلاگ


باسلام خدمت شما دوستان امیدوارهستم از این وبلاگ لذت ببرید. • مدیر وبلاگ : سیدمحمودخدام الحسینی عشق یعنی اشک توبه در قنوت خواندنش با نام غفار الذنوب عشق یعنی چشمها هم در رکوع شرمگین از نام ستار العیوب عشق یعنی سر سجود و دل سجود ذکر یا رب یا رب از عمق وجود . . .
نويسندگان
یک شنبه 24 دی 1391برچسب:, :: 11:47 :: نويسنده : s_a

عكس مذهبي جديد 92

عكس مذهبي جديد 92





 

شنبه 23 دی 1391برچسب:, :: 17:59 :: نويسنده : s_a

من ازاشکی كه ميريزد ز چشم يارميترسم
ازان روزی كه اربابم شودبی يار ميترسم
رهاكن صحبت يعقوب ودوری وغم فرزند
من ازگرداندن يوسف سر بازار ميترسم
همه گوينداين جمعه بيااما درنگي كن
ازاين كه باز عاشوراشودتكرارميترسم...
اللهم عجل لوليك الفرج

23 دی 1391برچسب:, :: 17:52 :: نويسنده : s_a

 

زندگينامه حضرت ابوالفضل (ع)

حضرت ابوالفضل عباس بن امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب علیه الصلاه و السلام ملقب به قمر بنی هاشم و سقای کربلا، شهید در واقعه کربلاء، مادر ایشان ام البنین فاطمه بنت حزام است

عبّاس يعني تا شهادت يكّه تازي             عبّاس يعني عشق، يعني پاكبازي

عبّاس يعني با شهيدان همنوازي             عبّاس يعني يك نيستان تكنوازي

 ميلاد حضرت ابوالفضل (ع)

سالها از شهادت جانگداز دختر پيامبر، حضرت زهرا ميگذشت. حضرت علي(ع) پس از فاطمه با امامه (دختر زادة پيامبر اكرم) ازدواج كرده بود. امّا با گذشت بيش از ده سال از آن داغ جانسوز، هنوز هم غم فراق زهرا در دل علي(ع) بود.

براي خاندان پيامبر، سرنوشتي شگفت رقم زده شده بود. بني هاشم، در اوج عزّت و بزرگواري، مظلومانه مي‏زيستند. وقتي علي(ع) به فكر گرفتن همسر ديگري بود، عاشورا در برابر ديدگانش بود. برادرش «عقيل » را كه در علم نسب‏ شناسي وارد بود و قبايل و تيره‏ هاي گوناگون و خصلتها و خصوصيّتهاي اخلاقي و روحي آنان را خوب مي‏شناخت طلبيد. از عقيل خواست كه: برايم همسري پيدا كن شايسته و از قبيله ‏اي كه اجدادش از شجاعان و دلير مردان باشند تا بانويي اين چنين، برايم فرزندي آورد شجاع و تكسوار و رشيد.

پس از مدّتي، عقيل زني از طايفة كلاب را خدمت اميرالمؤمنين(ع) معرفي كرد كه آن ويژگي ها را داشت. نامش «فاطمه»، دختر حزام بن خالد بود و نياكانش همه از دليرمردان بودند. از طرف مادر نيز داراي نجابت خانوادگي و اصالت و عظمت بود. او را فاطمة كلابيّه مي گفتند و بعدها به «امّ‏ البنين» شهرت يافت، يعني مادرِ پسران، چهار پسري كه به ‏دنيا آورد و عبّاس يكي از آنان بود.

عقيل براي خواستگاري او نزد پدرش رفت. وي از اين موضوع استقبال كرد و با كمال افتخار، پاسخ آري گفت. حضرت علي(ع) با آن زن شريف ازدواج كرد. فاطمة كلابيّه سراسر نجابت و پاكي و خلوص بود. در آغاز ازدواج، وقتي وارد خانة علي(ع) شد، حسن و حسين (عليهماالسلام) بيمار بودند. او آنان را پرستاري كرد و ملاطفت بسيار به آنان نشان داد.

گويند: وقتي او را فاطمه صدا كردند گفت: مرا فاطمه خطاب نكنيد تا ياد غمهاي مادرتان فاطمه زنده نشود، مرا خادم خود بدانيد.

ثمرة ازدواج حضرت علي با او، چهار پسر رشيد بود به نامهاي: عبّاس، عبدالله، جعفر و عثمان، كه هر چهار تن سالها بعد در حادثة كربلا به شهادت رسيدند. عباس، قهرماني كه در اين بخش از او و خوبي‏ها و فضيلتهايش سخن ميگوييم، نخستين ثمرة اين ازدواج پر بركت و بزرگترين پسر امّ البنين بود.

فاطمة كلابيه (امّ البنين) زني داراي فضل و كمال و محبّت به خاندان پيامبر بود و براي اين دودمانِ پاك، احترام ويژه ‏اي قائل بود. اين محبت و مودّت و احترام، عمل به فرمان قرآن بود كه اجر رسالت پيامبر را «مودّت اهل بيت» دانسته است. او براي حسن، حسين، زينب و امّ كلثوم، يادگاران عزيز حضرت زهرا (س)، مادري مي‏كرد و خود را خدمتكار آنان مي‏دانست. وفايش نيز به اميرالمؤمنين (ع) شديد بود. پس از شهادت علي(ع) به احترام آن حضرت و براي حفظ حرمت او، شوهر ديگري اختيار نكرد، با آن كه مدّتي نسبتاً طولاني (بيش از بيست سال) پس از آن حضرت زنده بود.

ايمان والاي امّ البنين و محبتش به فرزندان رسول خدا چنان بود كه آنان را بيشتر از فرزندان خود، دوست مي‏داشت. وقتي حادثة كربلا پيش آمد، پيگير خبرهايي بود كه از كوفه و كربلا مي‏رسيد. هركس خبر از شهادت فرزندانش مي‏داد، او ابتدا از حال حسين(ع) جويا مي‏شد و برايش مهمتر بود.

عبّاس بن علي(ع) فرزند چنين بانوي حق شناس و بامعرفتي بود و پدري چون علي بن ابي طالب(ع) داشت و دست تقدير نيز براي او آينده ‏اي آميخته به عطر وفا و گوهر ايمان و پاكي رقم زده بود.

ولادت نخستين فرزند امّ البنين، در روز چهارم شعبان سال 26 هجري در مدينه بود. تولّد عباس، خانة علي و دل مولا را روشن و سرشار از اميد ساخت، چون حضرت مي‏ديدند در كربلايي كه در پيش است، اين فرزند، پرچمدار و جان نثار آن فرزندش خواهد بود وعباسِ علي، فداي حسينِ فاطمه خواهد گشت.

وقتي به دنيا آمد حضرت علي(ع) در گوش او اذان و اقامه گفت، نام خدا و رسول را بر گوش او خواند و او را با توحيد و رسالت و دين، پيوند داد و نام او را عباس نهاد. در روز هفتم تولّدش طبق رسم و سنّت اسلامي گوسفندي را به عنوانِ عقيقه ذبح كردند و گوشت آن را به فقرا صدقه دادند.

آن حضرت، گاهي قنداقة عبّاس خردسال را در آغوش ميگرفت و آستينِ دستهاي كوچك او را بالا مي‏زد و بر بازوان او بوسه مي‏زد و اشك مي‏ريخت. روزي مادرش امّ البنين كه شاهد اين صحنه بود، سبب گرية امام را پرسيد. حضرت فرمود: اين دستها در راه كمك و نصرت برادرش حسين، قطع خواهد شد؛ گريهء من براي آن روز است.

با تولّد عبّاس، خانة علي(ع) آميخته ‏اي از غم و شادي شد: شادي براي اين مولود خجسته، و غم و اشك براي آينده‏ اي كه براي اين فرزند و دستان او در كربلا خواهد بود.

عبّاس در خانة علي(ع) و در دامان مادرِ با ايمان و وفادارش و در كنار حسن و حسين (عليهماالسلام) رشد كرد و از اين دودمان پاك و عترتِ رسول، درسهاي بزرگ انسانيت و صداقت و اخلاق را فرا گرفت.

تربيت خاصّ امام علي(ع) بي‏ شك، در شكل دادن به شخصيت فكري و روحي بارز و برجستهء اين نوجوان، سهم عمده‏ اي داشت و درك بالاي او ريشه در همين تربيتهاي والا داشت.

روزي حضرت امير(ع) عبّاسِ خردسال را در كنار خود نشانده بود، حضرت زينب (س) هم حضور داشت. امام به اين كودك عزيز گفت: بگو يك. عبّاس گفت: يك. فرمود: بگو دو. عباس از گفتن خودداري كرد و گفت: شرم مي‏كنم با زباني كه خدا را به يگانگي خوانده ‏ام دو بگويم. حضرت از معرفت اين فرزند خشنود شد و پيشاني عبّاس را بوسيد.

استعداد ذاتي و تربيت خانوادگي او سبب شد كه در كمالات اخلاقي و معنوي، پا به پاي رشد جسمي و نيرومندي عضلاني، پيش برود و جواني كامل، ممتاز و شايسته گردد. نه‏ تنها در قامت رشيد بود، بلكه در خِرد، برتر و درجلوه‏ هاي انساني هم رشيد بود. او مي‏دانست كه براي چه روزي عظيم، ذخيره شده است تا در ياري حجّت خدا جان نثاري كند. او براي عاشورا به دنيا آمده بود.

اين حقيقت، موردتوجّه علي(ع) بود، آنگاه كه مي‏خواست با امّ البنين ازدواج كند. وقتي هم كه حضرت امير در بستر شهادت افتاده بود، اين «راز خون» را به ياد عبّاس آورد و در گوش او زمزمه كرد.

شب 21 رمضان سال 41 هجري بود. علي(ع) در آخرين ساعات عمر خويش،عبّاس را به آغوش گرفت و به سينه چسبانيد و به اين نوجوان دلسوخته، كه شاهد خاموش شدن شمع وجود علي بود، فرمود: پسرم، به زودي در روز عاشورا، چشمانم به وسيلة تو روشن ميگردد؛ پسرم، هرگاه روز عاشورا فرا رسيد و بر شريعة فرات وارد شدي، مبادا آب بنوشي در حالي كه برادرت حسين(ع) تشنه است.

اين نخستين درس عاشورا بود كه در شب شهادت علي(ع) آموخت و تا عاشورا پيوسته در گوش داشت.

شايد در همان لحظات آخر عمر علي(ع) كه فرزندانش دور بستر او حلقه زده بودند و نگران آينده بودند، حضرت به فراخور هر يك، توصيه‏ هايي داشته است. بعيد نيست كه دست عبّاس را در دست حسين(ع) گذاشته باشد و عبّاس را سفارش كرده باشد كه: عباسم، جان تو و جان حسينم در كربلا! مبادا از او جدا شوي و تنهايش گذاري!

عبّاس، نجابت و شرافت خانوادگي داشت و از نفسهاي پاك و عنايتهاي ويژة علي(ع) و مادرش امّ البنين برخوردار شده بود. امّ البنين هم نجابت و معرفت و محبّت به خاندان پيامبر را يكجا داشت و در ولا و دوستي آنان، مخلص و شيفته بود. از آن سو نزد اهل بيت هم وجهه و موقعيّت ممتاز و مورد احترامي داشت. اين كه زينب كبري پس از عاشورا و بازگشت به مدينه به خانة او رفت و شهادت عبّاس و برادرانش را به اين مادرِ داغدار تسليت گفت و پيوسته به خانة او رفت و آمد مي‏كرد و شريك غمهايش بود، نشانِ احترام و جايگاه شايستة او در نظر اهل‏بيت بود


 
فصل جواني

از روزي كه عبّاس، چشم به جهان گشوده بود اميرالمؤمنين و امام حسن و امام حسين را در كنار خود ديده بود و از ساية مهر و عطوفت آنان و از چشمة دانش و فضيلتشان برخوردار و سيراب شده بود.

چهارده سال از عمر عبّاس در كنار علي(ع) گذشت، دوراني كه علي(ع) با دشمنان درگير بود. گفته‏ اند عبّاس در برخي از آن جنگها شركت داشت، در حالي كه نوجواني در حدود دوازده ساله بود، رشيد و پرشور و قهرمان كه در همان سنّ و سال حريف قهرمانان و جنگاوران بود. علي(ع) به او اجازة پيكار نمي‏داد، به امام حسن و امام حسين هم چندان ميدانِ شجاعت نمايي نمي‏داد. اينان ذخيره‏ هاي خدا براي روزهاي آيندة اسلام بودند و عبّاس مي‏بايست جان و توان و شجاعتش را براي كربلاي حسين نگه دارد و علمدار سپاه سيدالشهدا باشد.

برخي جلوه ‏هايي از دلاوري اين نوجوان را در جبهة صفّين نگاشته ‏اند. اگر اين نقل درست باشد، ميزان رزم آوري او را در سنين نوجواني و دوازده سالگي نشان مي‏دهد.

مگر برادرزاده‏ اش حضرت قاسم سيزده ساله نبود كه آن حماسه را در ركاب عمويش آفريد و تحسين همگان را برانگيخت؟ مگر پدرش علي بن ابي طالب(ع) در جواني با قهرمانان نام آور عرب، همچون «مرحب» در جنگ خيبر و «عمروبن عبدودّ» در جنگ خندق درگير نشد و آنان را به هلاكت نرساند؟ مگر عباس، برادر امام حسن و امام حسين ومحمد حنفيّه و زينب و كلثوم نبود؟ مگر نياكانش ازناحية مادر در قبيلة «كلاب» همه از سلحشوران و تكسواران عرصه ‏هاي رزم وشجاعت و شمشيرزني و نيزه افكني نبودند؟ عباس، محلّ تلاقي دو رگ و ريشة شجاعت بود، هم از سوي پدر كه علي(ع) بود و هم از طرف مادر. و امّا آن حماسه آفريني در سنّ نوجواني:

در يكي از روزهاي نبرد صفّين، نوجواني از سپاه علي(ع) بيرون آمد كه نقاب بر چهره داشت و از حركات او نشانه‏ هاي شجاعت و هيبت و قدرت هويدا بود. از سپاه شام كسي جرأت نكرد به ميدان آيد. همه ترسان و نگران، شاهد صحنه بودند. معاويه يكي از مردان سپاه خود را به نام «ابن شعثاء»كه دليرمردي برابر با هزاران نفر بود صدا كرد و گفت: به جنگ اين جوان برو. آن شخص گفت: اي امير، مردم مرا با ده هزار نفر برابر مي‏دانند، چگونه فرمان مي‏دهي كه به جنگ اين نوجوان بروم؟ معاويه گفت: پس چه كنيم؟ ابن شعثاء گفت: من هفت پسر دارم، يكي از آنان را مي‏فرستم تا او را بكشد. گفت: باشد. يكي از پسرانش را فرستاد، به دست اين جوان كشته شد. ديگري را فرستاد، او هم كشته شد. همهء پسرانش يك به يك به نبرد اين شير سپاه علي(ع) آمدند و او همه را از دم تيغ گذراند.

خود ابن شعثاء به ميدان آمد، در حالي كه ميگفت: اي جوان، همهء پسرانم را كشتي، به خدا پدر و مادرت را به عزايت خواهم نشاند. حمله كرد و نبرد آغاز شد و ضرباتي ميان آنان ردّ و بدل گشت. با يك ضربت كاري جوان، ابن ‏شعثاء به خاك افتاد و به پسرانش پيوست. همهء حاضران شگفت زده شدند. اميرالمؤمنين او را نزد خود فراخواند، نقاب از چهره‏اش كنار زد و پيشاني او را بوسه زد. ديدند كه او قمر بني هاشم عباس بن علي(ع) است.

نيز آورده‏ اند در جنگ صفين، در مقطعي كه سپاه معاويه بر آب مسلّط شد و تشنگي، ياران علي(ع) را تهديد مي‏كرد، فرماني كه حضرت به ياران خود داد و جمعي را در ركاب حسين(ع) براي گشودن شريعه و باز پس گرفتن آب فرستاد، عباس بن علي هم در كنار برادرش و يار و همرزم او حضور داشته است.

اينها گذشت و سال چهلم هجري رسيد و فاجعهء خونين محراب كوفه اتّفاق افتاد. وقتي علي(ع) به شهادت رسيد، عباس بن علي چهارده ساله بود و غمگينانه شاهد دفن شبانه و پنهاني اميرالمؤمنين(ع) بود. بي شك اين اندوه بزرگ، روح حسّاس او را به سختي آزرد. امّا پس از پدر، تكيه گاهي چون حسنين (عليهماالسلام) داشت و در ساية عزّت و شوكت آنان بود. هرگز توصيه‏ اي را كه پدرش در شب 21 رمضان درآستانة شهادت به عباس داشت از ياد نبرد. از او خواست كه در عاشورا و كربلا حسين را تنها نگذارد. مي‏دانست كه روزهاي تلخي در پيش دارد و بايد كمر همّت و شجاعت ببندد و قرباني بزرگ مناي عشق دركربلا شود تا به ابديّت برسد.

ده سال تلخ را هم پشت سر گذاشت. سالهايي كه برادرش امام حسن مجتبي(ع) به امامت رسيد، حيله گري‏هاي معاويه، آن حضرت را به صلح تحميلي وا داشت. ستمهاي امويان اوج گرفته بود. حجربن عدي و يارانش شهيد شدند؛ عمروبن حمق خزاعي شهيد شد، سختگيري به آل علي ادامه داشت. در منبرها وعّاظ و خطباي وابسته به دربارِ معاويه، پدرش علي(ع) را ناسزا ميگفتند. عباس بن علي شاهد اين روزهاي جانگزاي بود تا آن كه امام حسن به شهادت رسيد. وقتي امام مجتبي، مسموم و شهيد شد، عباس بن علي 24 سال داشت. باز هم غمي ديگر برجانش نشست.

پس از آن كه امام مجتبي(ع) بني هاشم را در سوگ شهادت خويش، گريان نهاد و به ملكوت اعلا شتافت، بستگان آن حضرت، بار ديگر تجربة رحلت رسول خدا و فاطمة زهرا وعلي مرتضي را تكرار كردند و غمهايشان تجديد شد. خانة امام مجتبي پر از شيون و اشك شد. عباس بن علي نيز ازجمله كساني بود كه با گريه و اندوه براي برادرش مرثيه خواند و خاك عزا بر سر و روي خود افكند و از جان صيحه كشيد.

امّا چاره ‏اي نبود، مي‏بايست اين كوه غم را تحمل كند و دل به قضاي الهي بسپارد و خود را براي روزهاي تلخ‏تري آماده سازد. امام حسن مجتبي(ع) را غسل دادند و كفن كردند. عبّاس در مراسم غسل پيكر مطهّر امام حسن(ع) با برادران ديگرش (امام حسين و محمد حنفيّه) همكاري و همراهي داشت و شاهد غمبارترين وتلخ‏ترين صحنهء مظلوميّت اهل‏بيت بود. آنگاه كه تابوت امام مجتبي(ع) را وارد حرم پيامبر(ص) كردند تا تجديد ديداري با آن حضرت كنند، مروانيان پنداشتند كه مي‏خواهند آن جا دفن كنند و جلوگيري كردند و تابوت امام حسن(ع) را تيرباران نمودند.در اين صحنه ‏ها بود كه خشم جوانان غيرتمند بني هاشم برانگيخته شد و اگر سيد الشهدا(ع) آنان را به خويشتن‏داري و صبر دعوت نكرده بود، دستهايي كه به قبضه‏ هاي شمشير رفته بود زمين را از خون دشمنانِ بدخواه سيراب مي‏كرد. عباس رشيد نيز در جمع جوانان هاشمي، جرعه جرعه غصه مي‏خورد و بنابه تكليف، صبر مي‏كرد. مي‏خواست كه شمشير بركشد و حمله كند، امّا حسين بن علي نگذاشت و او را به بردباري و خويشتن‏داري دعوت كرد و وصيّت امام مجتبي(ع) را يادآور شد كه گفته بود خوني ريخته نشود.

اين سالها نيز گذشت. عباس بن علي(ع) زير ساية برادر بزرگوارش سيدالشهدا(ع) و در كنار جوانان ديگري از عترت پيامبر خدا مي‏زيست و شاهد فراز و نشيبهاي روزگار بود.

عباس چند سال پس از شهادت پدر در سنّ هجده سالگي در اوائل امامت امام مجتبي با لُبابه، دخترعبدالله بن عباس ازدواج كرده بود. ابن عباس راوي حديث و مفسّر قرآن و شاگرد لايق و برجستة علي(ع) بود. شخصيّت معنوي و فكري اين بانو نيز در خانة اين مفسّر امّت شكل گرفته و به علم و ادب آراسته بود. از اين ازدواج دو فرزند به نامهاي «عبيدالله» و «فضل» پديد آمد كه هر دو بعدها از عالمان بزرگ دين و مروّجان قرآن گشتند. از نوادگان حضرت اباالفضل(ع) نيز كساني بودند كه در شمار راويان احاديث و عالمان دين در عصر امامان ديگر بودند و اين نور علوي كه در وجود عباس تجلّي داشت، در نسلهاي بعد نيز تداوم يافت و پاسداراني براي دين خدا تقديم كرد كه همه از عالمان و عابدان و فصيحان و اديبان بودند.

آن حضرت، در مدينه و در جمع بني هاشم مي‏زيست و زمان همچنان ميگذشت تا آن كه سال شصت هجري رسيد و حادثة كربلا و نقش عظيمي كه وي در آن حماسه آفريد. با اين بخش از زندگي الهام بخش او در آينده آشنا خواهيم شد.

عباس درهمة دوران حيات، همراه برادرش حسين(ع) بود و فصل جواني ‏اش در خدمت آن امام گذشت. ميان جوانان بني‏ هاشم شكوه و عزّتي داشت و آنان برگرد شمع وجود عباس، حلقه‏ اي از عشق و وفا به وجود آورده بودند و اين جمعِ حدوداً سي نفري، در خدمت و ركاب امام حسن و امام‏ حسين همواره آماده دفاع بودند و در مجالس و محافل، از شكوه اين جوانان، به ويژه از صولت و غيرت و حميّت عباس سخن بود.

آن روز هم كه پس از مرگ معاويه، حاكم مدينه مي‏خواست درخواست و نامة يزيد را دربارة بيعت با امام حسين(ع) مطرح كند و ديداري ميان وليد و امام در دارالاماره انجام گرفت، سي نفر از جوانان هاشمي به فرماندهي عباس‏ بن علي(ع) با شمشيرهاي برهنه، آماده و گوش به فرمان، بيرون خانة وليد و پشت در ايستاده بودند و منتظر اشارة امام بودند كه اگر نيازي شد به درون آيند و مانع بروز حادثه ‏اي شوند. كساني هم كه از مدينه به مكه و از آن‏جا به كربلا حركت كردند، تحت فرمان اباالفضل(ع) بودند.

اينها، گوشه‏ هايي از رخدادهاي زندگي عباس در دوران جواني بود تا آن كه حماسة عاشورا پيش آمد و عباس، وجود خود را پروانه ‏وار به آتشِ عشقِ حسين زد و سراپا سوخت و جاودانه شد درود خدا و همهء پاكان بر او باد.

 
 
سيماي اباالفضل(ع)

هم چهرة عباس زيبا بود، هم اخلاق و روحيّاتش. ظاهر و باطن عباس نوراني بود و چشمگير و پرجاذبه. ظاهرش هم آيينة باطنش بود. سيماي پر فروغ و تابنده ‏اش او را همچون ماه، درخشان نشان مي‏داد و در ميان بني هاشم، كه همه ستارگانِ كمال و جمال بودند، اباالفضل همچون ماه بود؛ از اين رو او را «قمر بني هاشم» ميگفتند.

در ترسيم سيماي او، تنها نبايد به اندام قوي و قامت رشيد و ابروان كشيده و صورت همچون ماهش بسنده كرد؛ فضيلتهاي او نيز، كه درخشان بود، جزئي از سيماي اباالفضل را تشكيل مي‏داد. از سويي نيروي تقوا، ديانت و تعهّدش بسيار بود و از سويي هم از قهرمانان بزرگ اسلام به‏ شمار مي‏ آمد. زيبايي صورت و سيرت را يكجا داشت. قامتي رشيد و بر افراشته، عضلاتي قوي‏ و بازواني ستبر وتوانا و چهره ‏اي نمكين و دوست داشتني داشت. هم وجيه بود، هم مليح. آنچه خوبان همه داشتند، او به تنهايي داشت.

وقتي سوار بر اسب مي‏شد، به خاطر قامت كشيده ‏اش پاهايش به زمين مي‏رسيد و چون پاي در ركاب اسب مي‏نهاد، زانوانش به گوشهاي اسب مي‏رسيد. شجاعت و سلحشوري را از پدر به ارث برده بود و در كرامت و بزرگواري و عزّت نفس و جاذبة سيما و رفتار، يادگاري از همة عظمتها و جاذبه‏ هاي بني‏ هاشم بود. بر پيشاني‏ اش علامت سجود نمايان بود و از تهجّد و عبادت و خضوع و خاكساري در برابر «اللّه» حكايت مي‏كرد. مبارزي بود خدا دوست و سلحشوري آشنا با راز و نيازهاي شبانه.

قلبش محكم و استوار بود همچون پارة آهن. فكرش روشن و عقيده ‏اش استوار و ايمانش ريشه ‏دار بود. توحيد و محبّت خدا در عمق جانش ريشه داشت. عبادت و خداپرستي او آن چنان بود كه به تعبير شيخ صدوق: نشان سجود در پيشاني و سيماي او ديده مي‏شد.

ايمان و بصيرت و وفاي عباس، آن چنان مشهور و زبانزد بود كه امامان شيعه پيوسته از آن ياد مي‏كردند و او را به عنوان يك انسان والا و الگو مي ‏ستودند. امام سجاد(ع) روزي به چهرة «عبيدالله» فرزند حضرت اباالفضل(ع) نگاه كرد و گريست. آنگاه با ياد كردي از صحنة نبرد اُحد و صحنة كربلا از عموي پيامبر (حمزة سيدالشهدا) و عموي خودش (عباس‏ بن علي) چنين ياد كرد:

« هيچ روزي براي پيامبر خدا سخت‏تر از روز «اُحد» نگذشت. در آن روز، عمويش حضرت حمزه كه شير دلاور خدا و رسول بود به شهادت رسيد. بر حسين بن علي(ع) هم روزي سخت‏تر از عاشورا نگذشت كه در محاصرة سي ‏هزار سپاه دشمن قرار گرفته بود و آنان مي‏پنداشتند كه با كشتن فرزند رسول خدا به خداوند نزديك مي‏شوند و سرانجام، بي ‏آن‏كه به نصايح و خيرخواهي هاي سيدالشهدا گوش دهند، او را به شهادت رساندند.»

 آنگاه در يادآوري فداكاري و عظمت روحي عباس(ع) فرمود:

«خداوند،عمويم عباس را رحمت كند كه در راه برادرش ايثار و فداكاري كرد و از جان خود گذشت، چنان فداكاري كرد كه دو دستش قلم شد. خداوند نيز به او همانند جعفربن ابي‏طالب در مقابل آن دو دستِ قطع شده دو بال عطا كرد كه با آنها در بهشت با فرشتگان پرواز مي‏كند.عباس نزد خداوند، مقام و منزلتي دارد بس بزرگ، كه همة شهيدان در قيامت به مقام والاي او غبطه مي‏خورند و رشك مي‏برند.»

آيينة القاب

غير از نام، كه مشخّص كنندة هر فرد از ديگران است، صفات و ويژگي‏هاي اخلاقي و عملي اشخاص نيز آنان را از ديگران متمايز مي‏كند و به خاطر آن خصوصيّات بر آنها «لقب» نهاده مي‏شود و با آن لقبها آنان را صدا مي‏زنند يا از آنان ياد مي‏كنند.

وقتي به القاب زيباي حضرت عباس مي ‏نگريم، آنها را همچون آيينه ‏اي مي‏ يابيم كه هركدام،جلوه ‏اي از روح زيبا و فضايل حضرتِ ابوفضايل را نشان مي‏دهد. القاب حضرت عباس، برخي در زمان حياتش هم شهرت يافته بود، برخي بعدها بر او گفته شد و هر كدام مدال افتخار و عنوان فضيلتي است جاودانه.

چه زيباست كه اسم، با مسمّي و لقب، با صاحب لقب هماهنگ باشد و هركس شايسته و درخور لقب و نام و عنواني باشد كه با آن خوانده و ياد مي‏شود.

نام اين فرزند رشيد اميرالمؤمنين «عباس» بود، چون شيرآسا حمله مي‏كرد و دلير بود و در ميدانهاي نبرد، همچون شيري خشمگين بود كه ترس در دل دشمن مي‏ريخت و فريادهاي حماسي‏اش لرزه بر اندام حريفان مي‏افكند.

كُنيه‏ اش «ابوالفضل» بود، پدر فضل؛ هم به اين جهت كه فضل، نام پسر او بود، هم به اين جهت كه در واقع نيز، پدر فضيلت بود و فضل و نيكي زادة او و مولود سرشت پاكش و پروردة دست كريمش بود.

او را «ابوالقِربه» (پدر مشك) هم ميگفتند به خاطر مشكِ آبي كه به دوش ميگرفت و از كودكي ميان بني هاشم سقّايي مي‏كرد«سقّا» لقب ديگر اين بزرگ مرد بود. آب آور تشنگان و طفلان، به خصوص درسفر كربلا، ساقي كاروانيان و آب آور لب تشنگان خيمه‏ هاي ابا عبدالله(ع) بود و يكي از مسؤوليتهايش در كربلا تأمين آب براي خيمه‏ هاي امام بود و وقتي از روز هفتم محرّم، آب را به روي ياران امام حسين(ع) بستند، يك بار به همراهي تني چند از ياران، صف دشمن را شكافت و از فرات آب به خيمه‏ ها آورد. عاقبت هم روز عاشورا در راه آب آوري براي كودكان تشنه به شهادت رسيد (كه در آينده خواهد آمد). او از تبار هاشم و عبدالمطلب وابوطالب بود، كه همه از ساقيانِ حجاج بودند.علي(ع) نيز ان همه چاه و قنات حفر كرد تا تشنگان را سيراب سازد. در روز صفّين هم سپاه علي(ع) پس از استيلا بر آب، سپاه معاويه را اجازه داد كه از آن بنوشد تا شاهدي بر فتوّت جبهة علي(ع) باشد. عباس، تداوم آن خط و اين مرام و استمرار اين فرهنگ و فرزانگي است. دركربلا هم منصب سقّايي داشت تا پاسدار شرف باشد.

لقب ديگرش «قمر بني هاشم» بود. در ميان بني هاشم زيباترين و جذاب‏ترين چهره را داشت و چون ماه درخشان در شب تار مي‏درخشيد.

او با عنوانِ «باب الحوائج» هم مشهور است. استان رفيعش قبله گاه حاجات است و توسّل به آن حضرت، برآورندة نياز محتاجان و دردمندان است. هم در حال حيات درِ رحمت و بابِ حاجت و چشمة كرم بود و مردم حتي اگر با حسين(ع) كاري داشتند از راه عباس وارد مي‏شدند، هم پس از شهادت به كساني كه به نام مباركش متوسّل شوند، عنايت خاصّ دارد و خداوند به پاسِ ايمان و ايثار و شهادت او، حاجت حاجتمندان را بر مي‏ آورد. بسيارند آنان كه با توسّل به استان فضل اباالفضل(ع) و روي آوردن به درگاه كرم و فتوّت او، شفا يافته‏ اند يا مشكلاتشان برطرف شده و نيازشان بر آمده است. دركتابهاي گوناگون، حكايات شگفت وخواندني از كرامت حضرت اباالفضل(ع) نقل شده است. خواندن و شنيدن اين گونه كرامات (اگر صحيح و مستند باشد) بر ايمان وعقيده و محبّت انسان مي‏افزايد.

يكي ديگر از لقبهاي او «رئيس عسكر الحسين» است، فرمانده سپاه حسين(ع).

او به «علمدار» و «سپهدار» هم معروف است. اين لقب در ارتباط با نقش پرچمداري عباس در كربلاست. وي فرمانده نظامي نيروهاي حق در ركاب امام حسين(ع) بود و خود سيّدالشهدا او را با عنوانِ «صاحب لواء» خطاب كرد كه نشان‏ دهندة نقش علمداري اوست «عبدصالح» (بندة شايسته) لقب ديگري است كه در زيارتنامة او به چشم مي‏خورد، زيارتنامه ‏اي كه امام صادق(ع) بيان فرموده است. اين كه يك حجّت معصوم الهي، عباسِ شهيد را عبدصالح و مطيع خدا و رسول و امام معرفي كند، افتخار كوچكي نيست.

يكي ديگر از لقبهايش «طيّار» است، چون همانند عمويش جعفر طيّار به جاي دو دستي كه از پيكرش جدا شد، دو بال به او داده شده تا در بهشت بال در بال فرشتگان پرواز كند. اين بشارت را پدرش اميرالمؤمنين(ع) در كودكي عباس، آن هنگام كه دستهاي او را مي‏بوسيد و ميگريست به اهل خانه داد تا تسلاي غم و اندوه آنان گردد.

«مواسي» از لقبهاي ديگر اوست و اشاره به مواسات و ازخود گذشتگي و فدا شدن او در راه برادرش امام حسين(ع) دارد.

براي عباس بن علي(ع) شانزده لقب شمرده ‏اند كه هريك، جلوه ‏اي از روح بلند و عظمت او را نشان مي‏دهد.

عباس در طول زندگي، پيوسته جانش را سپر حفاظت از امام زمان خويش ساخته بود و همراه امام حسين بود و از او جدا نمي‏شد و در راه حمايت از او مي‏جنگيد. سايه به ساية امام حركت مي‏كرد و خود، سايه اي از وجود سيدالشهدا بود. با آن كه خود از نظر علم و تقوا و شجاعت و فضيلت، در درجة بالايي بود و الگويي مثال زدني در اين بزرگي‏ها و كرامتها محسوب مي‏شد، امّا خود را يك شخصيّت فاني در وجود برادرش و ذوب شده در سيدالشهدا و مطيع محض مولاي خود ساخته بود و آن گونه عمل مي‏كرد تا به ديگران درس «ولايت پذيري» و موالات و مواسات بياموزد و شيوة صحيح ارتباط با ولي خدا را نشان دهد.

شايد اين نكتة لطيف كه ميلاد امام حسين در سوم شعبان و ميلاد اباالفضل در چهارم شعبان است، رمز ديگري از وجودِ سايه ‏اي آن حضرت نسبت به خورشيد امامت باشد، كه در تمام عمر و همهء زندگي، حتي در روز تولّد هم، يك روز پس از امام حسين است و شاهدي بر اين پيروي و متابعت (البته با حدود بيست سال فاصله) .

در حادثة عاشورا و در آن شب موعود و خدايي هم، محافظت و پاسداري از خيمه‏ هاي حسيني را بر عهده داشت و نگهبان حريم و حرم امامت بود.

اين لقبهاي معني‏دار و گويا، هر يك تابلويي است كه فضايل او را نشان مي‏دهد و ما را به خلوتسراي روحِ بلند و قلبِ استوار و ايمان ژرف و جانِ نوراني او رهنمون مي‏شود و محبّت آن سرباز فداكار قرآن و دين را در دلها افزون مي‏سازد.

اينك كه سخن از كنيه ‏ها و لقبهاي اوست، همين جا به برخي تعابير كه ائمّه دربارة او دارند، اشاره مي‏كنيم:

در زيارتنامه ‏اي كه از قول امام صادق(ع) روايت شده است، خطاب به حضرت عباس(ع) چنين آمده است:

«سلام بر تو، اي بندة صالح، فرمانبردار خدا و پيامبر و اميرمؤمنان و امام حسن و امام حسين. خدا را گواه ميگيرم ‏كه تو بر همان راهي رفتي كه مجاهدان و شهيدانِ «بدر» رفتند: راه مجاهدان راه خدا، خيرخواهان در جهاد با دشمنان خدا، ياوران راستين اولياي خدا و مدافعان از دوستان خدا...»

 حضرت عباس (ع) در حماسة عاشورا

هفتم محرّم بود. كاروان شهادت چند روزي بود كه در سرزمين كربلا فرود آمده بود. سپاه كوفه بر نهر فرات مسلّط بودند و آب را به روي حسين و يارانش بسته بودند. اين فرماني بود كه از كوفه رسيده بود، مي‏خواستند ناجوانمردانه با استفاده از اهرمِ فشارِ عطش، حسين را به تسليم و سازش وادارند.

شمر بن ذي الجوشن كه از هتّاك ترين و كين توزترين دشمنان اهل‏بيت بود، با طعنه و طنز، تشنگي امام را مطرح مي‏كرد. پس از آن كه آب را به روي فرزند زهرا بستند، شمر گفت: هرگز آب نخواهيد نوشيد تا هلاك شويد.

عباس بن علي(ع) به سيدالشهدا گفت: اي ابا عبدالله، مگر نه اين كه ما برحقّيم؟

فرمود: آري.

پس از آن، اباالفضل بر آنان كه مانع برداشتن آب شده بودند حمله آورد و آنان را از كنار آب پراكنده ساخت تا آن كه همراهان امام آب برداشتند و سيراب شدند.

حلقة محاصرة فرات تنگتر و كنترل شديدتر شد و برداشتن آب از فرات دشوار گشت. در نتيجه، تشنگي و كم آبي در خيمه‏ هاي امام حسين(ع) آشكار شد و عطش بر كودكان بيشترين تأثير را داشت. چشمها و دلها در پي عباس رشيد بود تا براي اين مشكل چاره‏ اي بينديشد و آبي به خيمه‏ ها برساند.

حسين بن علي(ع) برادر رشيدش عباس را مأمور كرد تا مسؤوليت تهية آب را براي خيمه ‏ها به عهده گيرد. او سقّايي‏ تشنه كامان را عهده دار شد. همراه سي مرد سوار از بني هاشم و ديگر ياران و بيست نفر پياده، كه تحت فرمانش بودند، به ‏سوي فرات روان شد. پرچم اين گروه را به«نافع بن هلال» سپرد. فرات در محاصرة نيروهاي دشمن بود. براي برداشتن آب مي‏بايست با عملياتي قهرمانانه، ضمن درهم شكستن حلقة محاصره، مشكها را پر از آب كرده به اردوگاه باز آورند.

گروه به شطّ رسيدند. مشكها را پر كرده بيرون آمدند. در برگشت از فرات بودند كه نگهبانان فرات راه را بر آنان بستند تا مانع آبرساني به خيمه ‏ها شوند. ناچار درگيري پيش آمد. جمعي به نبرد پرداختند و مأموران فرات را مشغول ساختند و جمعي ديگر آب را به مقصد رساندند. عباس و نافع، در جمع گروهي بودند كه نبرد مي‏كردند، هم در مرحلة اوّل كه مي‏خواستند وارد فرات شوند، هم هنگام باز آوردن آب.

اين نخستين برخورد نظامي بين گروهي از ياران امام حسين(ع) با سپاه كوفه در ساحل رود فرات بود. عباس دلاور خود را آماده ساخته بود كه در هر جا و هر لحظه كه نياز به فداكاري باشد، از جان مايه بگذارد و در خدمت حسين بن علي(ع) و فرزندان پاك او باشد.

 
امان نامه

صدايي از پشت خيمه ‏هاي امام حسين(ع) به گوش رسيد. صداي ابليس، صداي وسواس خنّاس، صداي «شمر» كه ميگفت: «خواهر زادگانِ ما كجايند؟» او اباالفضل و سه برادرش را صدا مي‏زد. براي آنان امان نامه آورده بود.

يك بار ديگر نيز پيش از اين، دايي اباالفضل از ابن زياد براي او خطّ امان گرفته بود، ولي عباس مؤدّبانه آن را ردّ كرده بود. اين بار شمر براي جدا كردن اباالفضل از جمع ياران امام آمده بود.

عباس ابتدا اعتنايي نكرد و گوش به آن صدا نسپرد، چون صاحب صدا و هدف او را مي‏دانست. امام حسين(ع) فرمود: برادرم عباس، هر چند او فاسق است، ولي جوابش را بده و ببين چه كار دارد.

عباس همراه سه برادر ديگرش از خيمه بيرون آمدند. شمر امان نامه ‏اي را كه از ابن زياد، والي كوفه، براي آنان گرفته بود به عباس عرضه كرد و گفت: اگردست از حسين بكشيد و به سوي ما بياييد جانتان در امان خواهد بود.

عباس، خشمگين از اين همه گستاخي و پررويي، نگاهي غضب آلود به شمر افكند و بر سرش فرياد كشيد:

«نفرين و خشم و لعنت خدا بر تو و بر «امان» تو! دستت شكسته باد اي بي آزرم پست! آيا از ما مي‏خواهي كه دست از ياري شريف‏ترين مجاهد راه خدا، حسين پسر فاطمه برداريم و او را تنها گذاريم و طوق اطاعت و فرمانبرداري لعينان و فرومايگان را به گردن افكنيم؟ آيا براي ما امان مي‏ آوري درحالي كه پسر رسول خدا را اماني نيست؟!».

در نقل ديگري است كه فرمود: «امان خدا بهتر از امان عبيداللّه است»

آن تبهكار سرافكنده و ناكام بازگشت. شمر مي‏خواست با جذب عباس، ضمن آن كه ضربه ‏اي به سپاه حسين بن علي(ع) مي‏زند، جبهة كوفه را هم تقويت كند. بي شك، عباس دليرمردي جنگاور بود و مظهر خشم علي(ع)، حضورش در ميان اصحاب سيدالشهدا بسيار با اهميت و ماية قوّت قلب آنان بود. امّا دشمنان حق و پيروان باطل، هميشه نادان وكوردلند. مگرعباس در اين لحظه ‏هاي سرنوشت ساز و در آستانة شهادتي شكوهمند، فرزند فاطمه را تنها ميگذارد و خود را از يك سعادت ابدي محروم مي‏سازد!

شمر به آن سوي رفت، عباس بن علي هم به سوي امام آمد. در اين هنگام «زُهير» به عباس گفت: مي‏خواهي ماجرايي را برايت نقل كنم و سخني را كه خودم شنيده ‏ام بازگويم؟

عباس گفت: بگو.

آنگاه زهير بن قين ماجراي درخواستِ علي(ع) از عقيل را در مورد معرّفي زني از قبيلة شجاعان، كه براي او فرزندي رشيد و شجاع بياورد، بازگو كرد و افزود: پدرت علي، تو را براي چنين روزي مي‏خواست؛ مبادا امروز از ياري برادر و حمايت برادرانت كوتاهي كني!

عباس پاسخ داد: اي زهير، آيا در روزي اين چنين، تو مي‏خواهي به من روحيه بدهي و تشويقم كني؟ به خدا سوگند، امروز چيزي نشان دهم كه هرگز نديده‏ اي و حماسه ‏اي بيافرينم كه نشنيده ‏اي.

مهلت شب عاشورا

بعد از ظهر روز نهم محرّم بود. روز به آخر مي‏رسيد، امّا به نظر مي‏رسيد كه جنگ، اجتناب ناپذير است. آفتاب مي‏رفت تا چهرة خونرنگ خود را در نقاب مغرب پنهان سازد و غروبي غمگين از افق اشكار شود.

در ميان سپاه كوفه هلهله ‏اي بود كه صداي آن به گوش ياران امام هم مي‏رسيد. گويا براي حمله آماده مي‏شدند. آنان به ‏غلط مي‏پنداشتند كه مي‏توانند حسينيان را به سازش و تسليم وا دارند، درحالي كه جبهة حق، سعادت را در شهادت و بهشت را زير ساية شمشيرها مي‏دانستند:« الجنّةُ تحتگ ظِلال السُّيوفِ».

عمرسعد (فرمانده سپاه كوفه) فرمان حمله داد. نيروهاي دشمن آماده شدند، جمعي هم به طرف اردوگاه امام حسين(ع) تاختند. صداي سم اسبهايشان هرچه نزديك‏تر مي‏شد.

امام كه درون خيمه بود، برادرش «عباس» را مأموريت داد تا از هدف وخواستة آنان كسب اطلاع كند. اين سرور جوانان بهشتي، پارة تن پيامبر و سالار شهيدان عالم به برادرش فرمود: جانم فدايت عباس! سوار شو، برو ببين اينان چه ميگويند، چه مي‏خواهند، براي چه به اين سو تاخته ‏اند.

عباسِ رشيد همراه بيست تن از ياران، بيرون شتافتند و براي گفتگو با مهاجمان به آن سوي رفتند. عباس پيام امام را رساند و هدفشان را جويا شد. آنان گفتند: حسين بن علي يا بايد تسليم شود و سر بر فرمانِ امير كوفه نهد و با يزيد بيعت كند يا آمادة نبرد باشد.

عباس با شتاب، عنان كشيد تا حرف آنان را به امام برساند. در اين فاصله برخي از همراهان عباس ازجمله زهيربن قين و حبيب بن مظاهر با آنان به گفتگو پرداختند و نصيحتشان كردند كه دست از جنگ با حسين بردارند و دامان خود را به ننگ كشتنِ فرزند پيغمبر نيالايند، امّا آنان گوش شنوايي براي اين گونه حرفها نداشتند.

امام پاسخ داد: بيعت و سازش كه هرگز، امّا براي جنگ آماده ‏ايم؛ ولي برادرم عباس، برو و اگر بتواني از اينان امشب را مهلت بگير تا فردا صبح، مي‏خواهم امشب را به عبادت خدا و نماز و دعا بپردازم؛ من نماز و تلاوت قرآن و دعا و استغفار را بسي دوست مي‏دارم

و... مهلت داده شد. يك واحد از سواران عمرسعد، در شمال كاروان حسين(ع) موضع گرفتند و به نوعي محاصره پرداختند، شايد براي آن كه مانع رسيدن نيروهاي امدادي به اردوي امام شوند يا مانع برداشتن آب يا مانع فرار....

سپاه كوفه و فرماندهان آن، با خيالي خام، همچنان اميد داشتندكه فردا شود و حسين بن علي تسليم گردد و او را نزد امير،عبيدالله بن زياد ببرند.

عباس، جانِ جدايي ناپذير از حسين بود. در همين ايام، در ديدار شبانة امام حسين(ع) و عمر سعد، كه در محلّي ميان دو اردوگاه انجام گرفت و امام مي‏كوشيد كه عمر سعد را از دست زدن به جنگ باز دارد، امام به همة همراهان فرمود كه بروند؛ تنها عباس و علي اكبر را با خود داشت. عمر سعد هم فقط پسر وغلام خود را در كنار خويش داشت. حضور عباس در كنار امام حسين(ع) در ديدار و مذاكره ‏اي با آن حساسيّت، جايگاه والاي او را نزد امام نشان مي‏دهد. او دل به امام سپرده وعاشق امام بود. تصوّر جدايي از امام در ذهن او راه نداشت

شب تجلّي وفا

براي ياران ابا عبدالله شب عاشورا آخرين شب بود. فردايش روز فداكاري و حماسه آفريني و روز به اثبات رساندن ادّعاي صدق و وفا بود. روز از خود گذشتن، به خدا رسيدن، در راه دين عاشقانه جان دادن و از مرگ نهراسيدن و به‏ روي مرگ لبخند زدن.

در آن شب، امام حسين(ع) آخرين سخنها و سخن آخر را با ياران در ميان نهاد. همة اصحاب را در خيمه‏ اي گرد آورد. پس از حمد و ثناي الهي، با صدايي رسا و پرحماسه، آنان را مخاطب قرار داد و از جنگ سخت فردا و انبوه دشمن و سرنوشت شهادت سخن گفت و از اين كه هركس بماند، شهيد خواهد شد. از آنان خواست كه هركس مي‏خواهد برود، مانعي نيست و اين كه فردا هر شمشيري كه از نيام بر آيد دگربار نيامش را نخواهد ديد.

نخستين كسي كه برخاست و اعلام وفاداري و نبردتا آخرين قطرة خون كرد، عبّاس بود. ديگران هم لاي در لاي سخناني همانگونه بر زبان آوردند و پاسخشان اين بود كه:

چرا برويم، كجا برويم، برويم كه پس از تو زنده بمانيم؟! خداوند چنين روزي را هرگز نياورد! به مردم چه بگوييم؟ اگر نزد آنان برگشتيم، بگوييم سيّد و سرور و تكيه گاهمان را رها كرديم و در معرض تيرها و شمشيرها و نيزه‏ ها گذاشتيم و طعمة درندگان ساختيم و به خاطرعلاقه به زندگي، گريختيم؟ معاذالله! بلكه باحيات تو زنده مي‏مانيم و در ركاب تو مي‏ميريم.

الا... فرزند پيغمبر،

سخن ازجان مگو، جان چيز ناچيز است

تو جان هستي،

اگر نابود گردي، بي تو جاني نيست

چه بي تو، پيروانت را اماني نيست.

پس از عباس، سخن ياران ديگر هركدام موجي از صداقت و وفا داشت. آنچه كه فرزندانِ عقيل گفتند، كلام شورانگيز مسلم بن عوسجه و سعيد بن عبداللّه، سخنان حماسي زهيربن قين، وفاداري محمد بن بشير، حتي آنچه قاسم نوجوان گفت و شهادت در ركاب عموجان را شيرين‏تر از عسل دانست، همه و همه جلوه ‏هايي از ايمان سرشار آنان بود.

اصحاب امام به خيمه ‏هاي خود رفتند: هم به آماده سازي سلاح خويش براي نبرد فردا مشغول شدند، هم به عبادت و تلاوت و نيايش پرداختند.

امّا عباس در اين واپسين شب، مأموريت ويژه اي هم داشت. او چشمِ بيدارِ اردوگاه امام وقهرمان نستوه جبهة حق بود. كار كشيك و نگهباني و حفاظت از خيمه‏ ها بر عهدة او بود. سوار بر اسب، شمشير را حمايل ساخته و نيزه‏اي در دست،اطراف خيمه ‏ها ميگشت و در اين آخرين شب مي‏خواست كودكان و زنان، آسوده و بي هراس بخوابند و از تعرّض و تعدّي دشمن در امان باشند.

آن شب، دشمنان بيمناك بودند و فرزندان حسين آسوده به خواب رفتند. امّا شب يازدهم كه عباس شهيدشده بود، وضع بر عكس بود و ترس و بيم در دل كودكانِ اهل بيت خانه كرده بود.

عباس بن علي در شب عاشورا پيوسته به ياد خدا بود و تا صبح پاسداري مي‏داد. كسي جرأت نداشت به خيمه‏ هاي اهل‏بيت نزديك شود. آن شب گذشت، شبي اندوهبار و پرهراس تا فردايي پرحماسه و صبحي خونين طلوع كند، تا شاهد وفاي عباس و حماسه آفريني ياران خالص و خدايي اباعبد الله (ع) باشد.


 روز خون، روز شهادت

صبح عاشورا دو سپاه رو در روي هم قرار داشتند، سپاه نار و سپاه نور. حسين بن علي(ع) همان ياران اندك خويش را كه به صد نفر نمي‏رسيدند سازماندهي كرد. «زهير» را به فرماندهي جناح راست لشكر،«حبيب» را به فرماندهي جناح چپ سپاه خود گماشت. علم را به دست پر توانِ برادرش اباالفضل سپرد و خود و بني ‏هاشم در قلب سپاه قرار گرفتند.

علمداري در ميدانهاي نبرد قديم نقشي حسّاس داشت. پرچمدارانِ جنگ را از با صلابت‏ترين و مقاوم‏ترين نيروهاي مؤمن انتخاب مي‏كردند. امام از آن جهت علم را به عباس سپرد كه قمر بني ‏هاشم، كفايت بيشتر و توان افزون‏تر براي حمل پرچم و مقاومت در ميدان و استواري در رزم داشت و از ديگران شايسته ‏تر بود.

عاشورا صحنة رساندن پيام، اتمام حجّت، بيم دادن وانذار بود. چندين بار امام و ياران ويژه او، خطاب به سپاه دشمن سخن گفتند، شايد كه بر اثر اين خطابه ‏ها و موعظه ‏ها وجدانشان بيدار شود و خون پسر پيامبر را نريزند. امّا دلهاي آنان سنگتر از آن بود كه اين موعظه ‏ها و هشدارها در آن اثر كند.

فاصله خيمه گاه تا ميدان چند صد متر مي‏شد. در يكي از مراحلي كه امام به ميدان رفت و خطاب به آن قوم سخنراني كرد، حرفهاي امام به خواهرش رسيد. صداي گريه و شيون از زنان و كودكان برخاست. حضرت، عبّاس و علي اكبر را نزد آنان فرستاد كه آنان را ساكت كنند، چرا كه آنان از اين پس گريه ‏ها خواهند داشت.

آتش جنگ افروخته شد و ابتدا به صورت نبرد تن به تن. از طرفين، دلير مرداني قدم در ميدان ميگذاشتند و مي‏جنگيدند. سپاه اندك و پرتوان امام، چه در نبرد تن به تن و چه در هجوم دسته ‏جمعي، با حمله‏ هاي دليرانة خويش دشمن را مي‏پراكندند. زمين زير گامهاي استوارشان مي‏لرزيد. مي‏ رزميدند، مجروح مي‏شدند، بر زمين مي غلتيدند، مي‏كشتند و كشته مي‏شدند و زيباترين حماسه‏ هاي جاويد را مي ‏آفريدند.

عباس بن علي همچنان علم بر دوش، هدايت و فرماندهي مي‏كرد و از بامداد عاشورا تا لحظة شهادت، يك نفس آرام نداشت. گاهي به مدد مجروحي مي‏شتافت، گاهي به ياري يك رزمنده و نجات او از محاصرة دشمن مي‏پرداخت، گاهي به حمله‏ هاي برق آسا در ميدان مي‏پرداخت و صفوف دشمن را از هم مي‏دريد و چون شير مي‏غرّيد و مي‏خروشيد.

در يك نوبت، چهار نفر از ياران امام كه ازكوفه آمده و به او پيوسته بودند و اسب نافع بن هلال در اختيارشان بود در ميدان مي‏جنگيدند و در محاصرة سپاه كوفه قرار گرفتند. اين چهار تن عبارت بودند از عمروبن خالد، سعد، مجمع بن عبدالله و جنادة بن حارث. شرايطي بحراني پيش آمده بود و موقعيّت، بازوي اباالفضل را مي‏طلبيد. حسين بن علي(ع) برادرش عباس را صدا كرد و او را به ياري آنان فرستاد. حملة عباس، محاصره كنندگان را فراري داد و آن چهار نفر از صحنه نجات يافتند. آنان زخمي بودند. عباس مي‏خواست آنان را به پشت خطّ حمله و نزد امام برگرداند. امّا گفتند: عباس، ما را كجا مي‏بري؛ ما تصميم به شهادت گرفته‏ ايم، ما را واگذار. دوباره به جهاد پرداختند. آنان حمله مي‏كردند و علمدار كربلا هم همراهي‏شان مي‏كرد و نقش مدافع از آنان را داشت. آن‏قدر جنگيدند تا همه يكجا و كنار هم به شهادت رسيدند.

هجوم دشمن هر لحظه افزايش مي‏يافت و تعداد شهيدان جبهة امام نيز بيشتر مي‏شد. هرگاه كه اوضاع نبرد تيره و تار مي‏شد و هجوم سپاه كوفه شديد مي‏شد عباس پا در ركاب مي‏نهاد و با حملات خود كوفيان را تار و مار مي‏كرد. ماية آرامش خاطر حسين بن علي(ع) بود. برادرانش را به جهاد تشويق مي‏كرد. به سه برادر خويش گفت كه به ميدان روند و از امام دفاع كنند.برادرانش هر سه به فيض شهادت رسيدند.

روز عاشورا از ظهر گذشته بود، نبرد ادامه داشت. ياران امام تعدادي در خاك و خون غلتيده بودند. نافع بن هلال، عابس شاكري، حبيب بن مظاهر، مسلم بن عوسجه، حرّ، جون، زهير بن قين، حنظله، عمروبن جناده و خيلي‏هاي ديگر شهيد شده بودند. تشنگي بر اردوگاه امام حاكم بود.

نوبت به جوانان بني هاشم رسيده بود. علي اكبر نخستين هاشميي بود كه شربت شهادت نوشيد. ديگران هم در پي او رفتند. مظلوميّت، تنهايي و تشنگي بي‏تاب كننده بود. امّا عباس، همچنان پرچم مبارزه را استوار در دست داشت و سايه وار در پي امام حسين بود وخود را سپر حفاظتي او ساخته بود.

تشنگي بر حسين بن علي(ع) غلبه كرده بود. سوار بر اسب شد و به قصد فرات، بر بلندي مشرفِ بر آب بالا آمد. مي‏خواست خود را به آب فرات برساند و رفع عطش كند.عباس هم در برابر او بود و مراقب حضرت. فرمان به سپاه كوفه رسيد كه مانع ورود امام به فرات شوند، چون مي‏دانستند اگرامام آب بنوشد و رمقي تازه كند، تلفاتشان بسيار خواهد بود.

23 دی 1391برچسب:, :: 17:52 :: نويسنده : s_a

زندگي نامه علي اكبر (ع)

حضرت علی اكبر (ع) فرزند ابی عبدالله الحسین(ع) بنا به روایتی در یازدهم شعبان،(1)سال43 قمری در مدینه منوره دیده به جهان گشود.پدر گرامی اش امام حسین بن علی بن ابی طالب (ع) و مادر محترمه اش لیلی بنت ابی مرّه بن عروه بن مسعود ثقفی است.(2)او از طایفه خوش نام و شریف بنی هاشم بود . و به بزرگانی چون پیامبر اسلام(ص)، حضرت فاطمه زهرا(س)، امیر مؤمنان علی بن ابی طالب(ع) و امام حسین (ع) نسبت دارد . ابوالفرج اصفهانی از مغیره روایت كرد: روزی معاویه بن ابی سفیان به اطرافیان و هم نشینان خود گفت:

به نظر شما سزاوارترین و شایسته ترین فرد امت به امر خلافت كیست؟ اطرافیان گفتند: جز تو كسی را سزاوارتر به امر خلافت نمی شناسیم! معاویه گفت: این چنین نیست. بلكه سزاوارترین فرد برای خلافت، علی بن الحسین(ع)است كه جدّش رسول خدا(ص) می باشد و در وی شجاعت و دلیری بنی هاشم، سخاوت بنی امیه و فخر و فخامت ثفیف تبلور یافته   است.

نقل است روزی علی اكبر(ع) به نزد والی مدینه رفته  و از طرف پدر بزرگوارشان پیغامی را خطاب به او میبرد، در آخر والی مدینه از علی اكبرسئوال كرد نام تو چیست؟ فرمود: علی سئوال نمود نام برادرت؟ فرمود: علی آن شخص عصبانی شد، و چند بار گفت: علی، علی، علی، « ما یُریدُ اَبُوك؟ » پدرت چه می خواهد، همه اش نام فرزندان را علی می گذارد، این پیغام را علی اكبر(ع) نزد اباعبدالله الحسین (ع) برد، ایشان فرمود : والله اگر پروردگار دهها فرزند پسر به  من عنایت كند نام همه ی آنها را علی می گذارم و اگر دهها فرزند دختر به من عطا، نماید نام همه ی آنها را نیز فاطمه می گذارم.

 درباره شخصیت علی اكبر(ع) گفته شد، كه وی جوانی خوش چهره، زیبا، خوش زبان و دلیر بود و از جهت سیرت و خلق و خوی و صباحت رخسار، شبیه ترین مردم به پیامبر اكرم(ص) بود و شجاعت و رزمندگی را از جدش علی ابن ابی طالب (ع) به ارث برده و جامع كمالات، محامد و محاسن بود.

در روایتی به نقل از شیخ جعفر شوشتری در كتاب خصائص الحسینیه آمده است: اباعبدالله الحسین هنگامی كه علی اكبر را به میدان می فرستاد، به لشگر خطاب كرد و فرمود:« یا قوم، هولاءِ  قد برز علیهم غلام، اَشبهُ الناس خَلقاً و خُلقاً و منطقاً برسول الله....... ای قوم، شما شاهد باشید، پسری را به میدان می فرستم، كه شبیه ترین مردم از نظر خلق و خوی و منطق به رسول الله (ص) است بدانید هر زمان ما دلمان برای رسول الله(ص) تنگ می شد نگاه به وجه این پسر می كردیم.

امام حسین (ع) در تربیت وی و آموزش  قرآن ومعارف اسلامی و اطلاعات سیاسی و اجتماعی به آن جناب تلاش بلیغی به عمل آورد و از وی یك انسان كامل و نمونه ساخت و شگفتی همگان، از جمله دشمنانشان را بر انگیخت.

به هر روی علی اكبر(ع) در ماجرای عاشورا حضور فعال داشت و در تمام حالات در كنار پدرش امام حسین(ع)بود و با دشمنانش به سختی مبارزه می كرد. شیخ جعفر شوشتری در خصائص نقل می كند: هنگامی كه اباعبد الله الحسین علیه السلام در كاروان خود حركت به سمت كربلا می كرد، حالتی به حضرت(ع) دست داد بنام نومیه و در آن حالت مكاشفه ای برای حضرت(ع) رخ داد، از آن حالت كه خارج شد استرجاع كرد: و فرمود: «انا لله و انا الیه راجعون » علی اكبر(ع) در كنار پدر بود، و می دانست امام بیهوده كلامی را به زبان نمی راند، سئوال نمود، پدرجان چرا استرجاع فرمودی؟: حضرت بلادرنگ فرمود: الان دیدم این كاروان می رود به سمت قتلگاه و مرگ درانتظار ماست، علی اكبر(ع) سئوال نمود: پدر جان مگر ما بر حق نیستیم؟ حضرت فرمود: آری ما بر حق هستیم. علی اكبر (ع) عرضه داشت: پس از مرگ باكی نداریم،

گفتنی است، با این كه حضرت علی اكبر(ع) به سه طایفه معروف عرب پیوند و خویشاوندی داشته است، با این حال در روز عاشورا و به هنگام نبرد با سپاهیان یزید، هیچ اشاره ای به انتسابش به بنی امیه و ثفیف نكرد، بلكه هاشمی بدون و انتساب به اهل بیت(ع) را افتخار خویش دانست

وی نخستین شهید بنی هاشم در روز عاشورا بود و در زیارت شهدای معروفه نیز آمده است:السَّلامُ علیكَ یا اوّل قتیل مِن نَسل خَیْر سلیل. (7)

امام حسین(ع) در شهادتش بسیار اندوهناك و متأثر گردید و در فراقش فراوان گریست و هنگامی كه سر خونین اش را در بغل گرفت، فرمود:ولدی علی عَلَی الدّنیا بعدك العفا.(8)

(فرز ندم علی ،دیگر بعد از تو اف بر این دنیا)

در مورد سنّ شریف وی به هنگام شهادت، اختلاف است. برخی می گویند هجده ساله، برخی می گویند نوزده ساله  و عده ای هم می گویند بیست و پنج ساله بود.(9)

اما از این كه وی از امام زین العابدین(ع)، فرزند دیگر امام حسین(ع) بزرگتر یا كوچك تر بود، اتفاقی میان مورخان و سیره نگاران نیست. روایتی از امام زین العابدین(ع) نقل شده كه دلالت دارد بر این كه وی از جهت سن كوچك تر از علی اكبر(ع) بود. آن حضرت فرمود: كان لی اخ یقال له علیّ اكبر منّی قتله الناس ...(10)مقبره حضرت علی اكبر علیه السلام  در كربلای معلی پایین پای اباعبدالله الحسین علیه السلام است و در سلام زیارت عاشورا منظور از وعلی علی ابن الحسین آقا علی اكبر علیه السلام می باشد.

 

1.    مستدرك سفینه البحار (علی نمازی)، ج 5، ص 388.

2.    أعلام النّساء المؤمنات (محمد حسون و امّ علی مشكور)، ص 126؛ مقاتل الطالبین (ابوالفرج اصفهانی)، ص 52.

3.    مقاتل الطالبین، ص 52؛ منتهی الآمال (شیخ عباس قمی)، ج 1، ص 373 و ص 464.

4.    منتهی الامال ، ج 1، ص

5.    مقاتل الطالبین، ص 53.

6.    منتهی الآمال، ج 1، ص 375؛ الارشاد (شیخ مفید)، ص 459

7.    منتهی الآمال، ج 1، ص 375

8.    همان

9.    همان و الارشاد، ص 458

23 دی 1391برچسب:, :: 17:52 :: نويسنده : s_a
زندگی نامه حضرت الیاس(ع)



چنانچه بعضی نوشته اند:حضرت الیاس یکی از انبیاء بنی اسراییل و اهل بعلبک لبنان بود ودر زمان اخار (احهب)می زیست .ان حضرت . مردم بنی اسراییل را به راه راست و ترک بت پرستی دعوت می کرد. ولی قوم او دعوتش را اجابت نمی کردند . عاقبت الیسع را در نبوت جانشین خود قرار داد. و به آسمان عروج کرد. البته در پارهای از روایات و تواریخ امده است که الیاس همچون خضر پیامبر از اب حیات نوشیده و همیشه زنده است و موکل بر دریاهاست همانطوریکه خضر پیامبر موکل برخشکی است.

فهرست سورههایی که در ان نام الیاس ذکر شده:انعام- صافات.


داستان حضرت الیاس (ع)



در قرآن در سوره انعام آنجا که هدایت انبیا را ذکر می‏کند و می‏فرماید: "و زکریا و یحیی وعیسی و الیاس کل من الصالحین" (۱)

و در این سوره هم از داستان او به جز این مقدار نیامده که آن جناب مردمی را که بتی‏به نام"بعل"می‏پرستیده‏اند، به سوی پرستش خدای سبحان دعوت می‏کرده، عده‏ای از آن‏مردم به وی ایمان آوردند و ایمان خود را خالص هم کردند، و بقیه که اکثریت قوم بودند او را تکذیب نمودند، و آن اکثریت‏برای عذاب احضار خواهند شد.

و در سوره انعام آیه"85"در باره آن جناب همان مدحی را کرده که در باره عموم‏انبیا(ع)کرده، و در سوره مورد بحث علاوه بر آن او را از مؤمنین و محسنین خوانده،و به او سلام فرستاده، البته در صورتی که کلمه مذکور بنا بر قرائت مشهور"ال یاسین"باشد. .

در بعضی از احادیث‏شیعه آمده که امام(ع)فرمود: او زنده و جاودان‏است (۲) .

و در کتاب بحار در داستان الیاس از"قصص الانبیا"و آن کتاب به سند خوداز صدوق، و وی به سند خود از وهب بن منبه و نیز ثعلب در عرائس از ابن اسحاق و از سایرعلمای اخبار، به طور مفصل‏تر از آن را آورده‏اند، و آن حدیث‏بسیار مفصل است که‏خلاصه‏اش این است که: بعد از انشعاب ملک بنی اسرائیل، و تقسیم شدن در بین آنان، یک‏تیره از بنی اسرائیل به بعلبک کوچ کردند و آنها پادشاهی داشتند که بتی را به نام"بعل" می‏پرستید و مردم را بر پرستش آن بت وادار می‏کرد.

پادشاه نامبرده زنی بدکاره داشت که قبل از وی با هفت پادشاه دیگر ازدواج کرده‏بود، و ۹ فرزند - غیر از نوه‏ها - آورده بود، و پادشاه هر وقت‏به جایی می‏رفت آن زن را جانشین خودمی‏کرد، تا در بین مردم حکم براند پادشاه نامبرده کاتبی داشت مؤمن و دانشمند که سیصد نفراز مؤمنین را که آن زن می‏خواست‏به قتل برساند از چنگ وی نجات داده بود.در همسایگی‏قصر پادشاه مردی بود مؤمن و دارای بستانی بود که با آن زندگی می‏کرد و پادشاه هم همواره‏او را احترام و اکرام می‏نمود.

در بعضی از سفرهایش، همسرش آن همسایه مؤمن را به قتل رسانید و بستان او راغصب کرد وقتی شاه برگشت و از ماجرا خبر یافت، زن خود را عتاب و سرزنش کرد، زن باعذرهایی که تراشید او را راضی کرد خدای تعالی سوگند خورد که اگر توبه نکنند از آن دوانتقام می‏گیرد، پس الیاس(ع)را نزد ایشان فرستاد، تا به سوی خدا دعوتشان کند و به‏آن زن و شوهر خبر دهد که خدا چنین سوگندی خورده شاه و ملکه از شنیدن این سخن سخت درخشم شدند، و تصمیم گرفتند او را شکنجه دهند و سپس به قتل برسانند ولی الیاس(ع) فرار کرد و به بالاترین کوه و دشوارترین آن پناهنده شد هفت‏سال در آنجا به سربرد و از گیاهان و میوه درختان سد جوع کرد.

در این بین خدای سبحان یکی از بچه‏های شاه را که بسیار دوستش می‏داشت مبتلابه مرضی کرد، شاه به"بعل"متوسل شد، بهبودی نیافت‏شخصی به او گفت: "بعل"از این‏رو حاجتت را برنیاورد که از دست تو خشمگین است، که چرا الیاس(ع)رانکشتی؟پس شاه جمعی از درباریان خود را نزد الیاس فرستاد، تا او را گول بزنند و با خدعه‏دستگیر کنند این عده وقتی به طرف الیاس(ع)می‏رفتند، آتشی از طرف خدای‏تعالی بیامد و همه را بسوزانید، شاه جمعی دیگر را روانه کرد، جمعی که همه شجاع و دلاوربودند و کاتب خود را هم که مردی مؤمن بود با ایشان بفرستاد، الیاس(ع)به خاطراینکه آن مرد مؤمن گرفتار غضب شاه نشود، ناچار شد با جمعیت‏به نزد شاه برود.در همین بین پسر شاه مرد و اندوه شاه الیاس(ع)را از یادش برد و الیاس(ع)سالم به‏محل خود برگشت.

و این حالت متواری بودن الیاس به طول انجامید، ناگزیر از کوه پایین آمده در منزل‏مادر یونس بن متی پنهان شود، و یونس آن روز طفلی شیرخوار بود، بعد از شش ماه دوباره‏الیاس از خانه مزبور بیرون شده به کوه رفت.و چنین اتفاق افتاد که یونس بعد از او مرد، وخدای تعالی او را به دعای الیاس زنده کرد، چون مادر یونس بعد از مرگ فرزندش به جستجوی‏الیاس برخاست و او را یافته درخواست کرد دعا کند فرزندش زنده شود.

الیاس(ع)که دیگر از شر بنی اسرائیل به تنگ آمده بود، از خدا خواست تااز ایشان انتقام بگیرد و باران آسمان را از آنان قطع کند نفرین او مؤثر واقع شد، و خدا قحطی‏را بر آنان مسلط کرد.این قحطی چندساله مردم را به ستوه آورد لذا از کرده خود پشیمان‏شدند، و نزد الیاس آمده و توبه کردند و تسلیم شدند.الیاس(ع)دعا کرد و خداوندباران را بر ایشان ببارید و زمین مرده ایشان را دوباره زنده کرد.

مردم نزد او از ویرانی دیوارها و نداشتن تخم غله شکایت کردند، خداوند به وی وحی‏فرستاد دستورشان بده به جای تخم غله، نمک در زمین بپاشند و آن نمک نخود برای آنان‏رویانید، و نیز ماسه بپاشند، و آن ماسه برای ایشان ارزن رویانید.

بعد از آنکه خدا گرفتاری را از ایشان برطرف کرد، دوباره نقض عهد کرده و به‏حالت اول و بدتر از آن برگشتند، این برگشت مردم، الیاس را ملول کرد، لذا از خدا خواست تااز شر آنان خلاصش کند، خداوند اسبی آتشین فرستاد، الیاس(ع)بر آن سوار شد وخدا او را به آسمان بالا برد، و به او پر و بال و نور داد، تا با ملائکه پرواز کند.

آنگاه خدای تعالی دشمنی بر آن پادشاه و همسرش مسلط کرد، آن شخص به سوی آن‏دو به راه افتاد و بر آن دو غلبه کرده و هر دو را بکشت، و جیفه‏شان را در بستان آن مرد مؤمن‏که او را کشته بودند و بوستانش را غصب کرده بودند بینداخت (۳) .

حضرت الیاس (ع)

معنای اسم:لفظ الیاس یا الیا در زبان عبری به معنای((بزرگوار من خداست))می باشد.

پدر:یاسین

مادر:امٌ حکیم

ظهور:۴۵۰۶ سال بعد از هبوط آدم

دعوت بحق:۲۲ سال مردم را دعوت بحق نمود

یعثت:خداوند او را برای مردم بعلبک مبعوث کرد

محل دفن:آن حضرت به اسمان عروج کرد

بروایتی نسب ان حضرت:الیاس بن یاسین بن فنحاص بن عزاربن هارون بن عمران

تعداد فرزندان : آن حضرت ۱ فرزند داشت.



23 دی 1391برچسب:, :: 17:52 :: نويسنده : s_a

زندگی نامه حضرت نوح

 

حضرت نوح

وى نوح‌ فرزند لامك‌ فرزند متوشلخ‌ فرزند اخنوخ‌ (ادريس‌) است‌. و نسب‌ او به ‌شيت‌ فرزند آدم‌ (ع‌) مى‌رسد تاريخ‌ نويسان‌ بر اين‌ باورند كه‌ حضرت‌ نوح‌ (ع‌) اولين‌ رسولى است‌ كه‌ خداى سبحان‌ او را به‌ سوى اهل‌ زمين‌ فرستاد، و به‌ او فرمان‌داد تا قومش‌ را آگاه‌ كند و آنان را از عذاب‌ خدا برحذر نمايد . چنان كه‌ در قرآن‌ مجيد‌ آمده‌ است‌ : «ما نوح‌ را به‌ سوى قومش‌ فرستاديم‌ (وگفتيم‌) ‌ آگاه‌ كن‌ قوم‌خود را قبل‌ از آن كه‌ ايشان را عذابى دردناك‌ بيايد» .

و در آية‌ ديگرى آمده است :«و ما تا رسولى نفرستيم‌ هرگز كسى را عذاب‌ نكنيم» .

در برخى از روايت‌ها آمده‌ است‌ كه‌ نوح‌(ع‌) نخستين‌ هشدار دهندة‌ و رسول‌ بود ولى از آية :«و چون‌ قوم‌ نوح‌ رسولان‌ راتكذيب‌ كردند آنها را غرق‌ كرديم.» چنين بر مى‌آيد، كه‌ قبل‌ از نوح‌ نيز فرستادگانى وجود داشته‌اند .

امام‌ محمّد باقر (ع‌) در حديثى كه صاحب‌ كتاب‌ اكمال‌ الدين‌ و اتمام‌ النعمه‌ روايت‌كرده‌ است‌ مى‌فرمايد : «ما بين آدم‌ و نوح‌ ده‌ نسل‌ بود كه‌ همة‌ آنان پيامبر بودند.» . نام نوح‌ (ع‌) درچهل‌ و سه‌ مورد در قرآن‌ كريم‌ ذكر شده‌ است‌ و داستان‌ كامل او در بسيارى از ‌سوره‌هاى قرآن‌ آمده‌ است‌ كه از جملة اين سورها،‌ ‌ اعراف‌ ، هود ، مؤمنون‌ ، شعراء ، و قمر هستند . وهم چنين سورة‌خاصى به نام او وجود دارد. و تمام‌ اين‌سوره‌ اشاره‌ دارد به‌ بعثت‌ ، رسالت‌ و روش‌ دعوت‌ او و گفتگوهايى كه‌ با قومش‌ داشته‌است‌. 

 

پرستش‌ بت‌ها

پرستش‌ بت‌‌ها در بين‌ قوم‌ نوح‌ رايج بود . و آنان در گم‌راهى و كفر به‌‌سر مى‌بردند .پس‌ خداوند نوح‌ (ع‌) را به‌ سوى قومش‌ فرستاد، تا آنان‌ را به‌ سوى خدا دعوت‌ كند. او چنين‌ كرد و در ميان‌ آنان‌ «نهصد و پنجاه‌ سال‌  درنگ‌ كرد.» [

وليكن‌ اين‌ مدت‌ طولانى نتيجه‌ بخش‌ نبود .

تنها عده‌ كمى از آنان به‌ رسالت او ايمان‌ آوردند ، و اكثريت قوم‌ بر پرستش‌ بت‌ها باقى‌ماندند؛ بتهايى كه‌ مشهورترين‌ آنها «ود ، سواع، يغوث‌، يعوق،‌ ويسرا » بوده‌اند.

نوح‌ (ع‌) تمام تلاش خودرا به كاربست تا قوم خود را به راه راست بازگرداند. اما پندهاى وى تنها بر كفر و سركشى آنان افزود. سركشى آنان تا به‌ اين‌ حد رسيد كه‌ پدر به‌ فرزند خود‌ توصيه‌ مى‌كرد تا هنگامى‌كه‌ زنده‌ است‌ از نوح‌ (ع‌) پيروى نكند . 

 

 دلايل‌ روگردانى قوم نوح (ع):

نوح‌ (ع‌) قومش‌ را برحذر كرد كه‌ اگر به‌ خداى يكتا ايمان‌ نياورند عذابى بر آنان فرود خواهد آمد .

نوح (ع) به سبب بيم از اين كه‌ اگر قومش‌ به‌ خدا مشرك‌ شوند در هلاكت‌ مى‌افتند ، راه‌هاى سعادت و نيكبختى ‌ را براى آنان بيان‌ كرد . اما قوم‌ وى به‌ جاى اين كه‌ به‌ پندهاى او گوش‌بدهند و از او اطاعت‌ كنند تا خدا وند آنان را شامل‌ آمرزش‌ و امداد‌ خود گرداند، دچار غرور و گمراهى گشتند . آنان نبوت‌ او را انكار نمودند و وى را آزار دادند، و به‌ او تهمت‌ دروغ‌ بستند. زيرا او را انسانى ‌ از قوم خود‌ مى‌ديدند كه‌ مانند آنها مى‌خورد و مى‌آشاميد . قوم نوح سپس‌ او را گمراه‌شمردند و نيز گفتند كه‌ تنها فرومايگان‌ قوم‌- يعنى  فقرا و مساكين‌ و مستضعفين‌ - به‌ او ملحق‌ شدند .

قرآن‌ كريم‌ در اين‌ باره‌ اشاره‌اى مى‌كند ومى‌فرمايد: «پس‌ آن‌ عده‌ از قومش‌ كه‌ كافر شدند گفتند ما تو را جز انسانى مانند خود نمى‌بينيم‌ و كسانى را كه‌ از تو پيروى كردند جز گروهى اراذل‌ ساده‌لوح‌ نمى‌بينيم ؛ وبراى شما فضيلتى نسبت‌ به‌ خود نمى‌بينيم‌ بلكه‌ شما را دروغگو تصوّر مى‌كنيم» .

 قرآن مجيد هم چنين در اية ديگرى مى‌فرمايد : «اشراف‌ قومش‌ به‌ او گفتند : ما تو را در گمراهى آشكارى مى‌بينيم‌؛ گفت‌ اى قوم‌ من‌! هيچ‌گونه‌ گمراهى در من‌ نيست‌ ؛ ولى من‌ فرستاده‌اى از جانب‌ پروردگار جهانيانم؛ ‌رسالتهاى پروردگارم‌ را به‌ شما ابلاغ‌ مى‌كنم‌ و خيرخواه‌ شما هستم‌ ؛ و از خداوندچيزهايى مى‌دانم‌ كه‌ شما نمى‌دانيد. آيا تعجب‌ كرده‌ايد كه‌ دستور آگاه‌ كننده‌ پروردگارتان‌ بوسيلة‌ مردى از شما به‌ شما برسد ، تا (از عواقب‌ اعمال‌ خلاف‌) بيمتان‌دهد (و در پرتو اين‌ دستور) و پرهيزكارى پيشه‌ كنيد، شايد مشمول‌ رحمت‌ الهى‌گرديد؟!» .

با وجود اين كه‌ ‌ اشراف‌ و كافران مقابل‌ دعوت‌ او ايستادند ، اما نوح‌ (ع‌) در مقابل به‌ دعوت‌ و فراخوان خود ادامه‌ داد .ايشان  در حالى كه‌ با وسايل‌ مختلف‌ و از طريق‌ گفتگو سعى مى‌كرد آنان را قانع‌ كند، انتظار پاداش‌ عملش‌ را به‌ صورت‌ مال‌ يا مقام‌ نداشت‌ و تنها خواستة‌ او پاداش‌ وجزاى الهى بود.

  ‌ اشراف‌ و كفّار بين‌ خود و بين‌ فقرا و وتهيدستانى كه‌ از نوح‌ تبعيت ‌مى‌كردند تفاوت‌هاى مالى و اجتماعى مى‌ديدند و از قبول‌ دعوتش‌ امتناع‌ مى‌نمودند. آنان شرط‌هايى براى نوح تعيين كردند؛ كه مى‌بايست‌ شرط‌ها را به‌ اجرا در بياورد ، تا آنان‌ ايمان‌ بياورند . از جمله‌ اين كه‌ فقرا و مستمندان‌ را ازخود دور كند و آنها را از دعوت‌ خارج‌ سازد. ولى نوح‌ (ع‌) خواست‌ آنان را نپذيرفت‌؛ زيرا فقرا به‌ او و دعوتش‌ ايمان آورده او براين‌ باور بودند كه‌ بازگشت‌ حقوق‌ از دست‌ رفتة شان‌ كه‌ بوسيله طبقه‌ ستمگر چپاول‌ شده‌ بود، به‌دست‌ نوح (ع) وبا دعوت او محقق ‌مى‌شود . نوح‌ (ع‌) خواستة‌ اشراف‌ را نپذيرفت؛‌ زيرا  به‌ آنچه‌ كه‌ انجام‌ مى‌داد آگاه‌ بود و بصيرت مند. و‌ اشراف‌ و كفار به‌هيچ‌ وجه‌ نمى‌توانستند او را در صورتى كه‌ به آنان روى آورد  از جزا و عقاب‌ اخروى نجات‌ دهند . ‌ روشى كه‌ نوح‌ برگزيد توانست‌ تمايز و تفاوت‌ طبقاتى (اجتماعى‌) را از بين‌ ببرد، و تنها الگوى مورد قبول‌ در تفاوت‌ گذاشتن‌ و برترى جويى را ‌ تقواى الهى ونزديكى به‌ خداوند قرارداد‌ :

قرآن مجيد كلام خدا نوح را چنين ذكر مى‌كند : «اى قوم‌ من‌ ! به‌ من‌ خبر دهيد اگر من‌ دليل‌ روشنى از پروردگارم‌ داشته‌ باشم‌ ، و از نزد خودش‌ رحمتى به‌ من‌ داده‌ و بر شما مخفى مانده‌ باشد، آيا ما مى‌توانيم‌ شما را به‌ پذيرش‌ اين‌ دليل‌ روشن‌ مجبور سازيم‌ ، با اين كه‌ شما كراهت‌ داريد ؟ ! اى قوم‌ من‌ به‌خاطر اين‌ دعوت‌ اجر و پاداشى از شمانمى‌طلبم؛ اجر من‌ تنها بر خداست‌. و من، آنها را كه‌ ايمان‌ آورده‌اند ، بخاطر شما از خود طرد نمى‌كنم. چرا كه‌ آنها پروردگارشان‌ را ملاقات‌ خواهند كرد (اگر آنها رااز خود برانم‌ در دادگاه‌ قيامت‌ خصم‌ من‌ خواهند بود)؛ ولى شما را قومى جاهل مى‌بينم. اى قوم‌ من‌ چه‌ كسى مرا در برابر (مجازات‌) خدا يارى مى‌دهد اگر آنان‌ را طرد كنم‌ ؟ آيا انديشه‌ نمى‌كنيد ؟ !» .

نوح‌ در آيات‌ زير خود را به‌ قومش‌ هشداردهنده‌ وبيم‌ دهنده‌ معرفى مى‌كند:  «اى قوم‌ من، من‌ براى شما بيم‌ دهنده‌ آشكارى‌هستم.»‌ وى آنان را به‌ پرستش‌ خداوند دعوت‌ مى‌نمايد: «كه‌ خدا را پرستش‌ كنيد و از مخالفت‌ او بپرهيزيد و مرا اطاعت‌ نماييد» . بطوريكه‌ مطيع‌ و فرمانبردار همه‌ فرامين الهى باشند. نوح‌ (ع‌) آنان را به‌ تقواى الهى وپانهادن‌ در مسير راستين‌ و مقيّد شدن‌ به‌ طاعت‌ خداوند متعال‌ دعوت‌ نمود؛ چرا كه‌او فرستاده‌ و رهبرى است‌ كه‌ نهى و فرمان‌ او آنان را به‌راه‌ هدايت‌ و استقامت‌ دعوت‌مى‌نمايد .

هم چنان كه خداوند گناهان‌ آنان‌ را كه‌ با گناه‌ كفر شروع‌ شده‌ و با آشوبگرى و جنايت‌ در رفتار عملى منحرف ادامه يافته است مى‌بخشد ، و آنان را مهلت‌ مى‌دهد و عذاب‌ را تنها در وقت‌ معلوم‌ نازل‌ مى‌نمايد. اين‌ مساله‌ در قرآن‌ كريم‌ چنين‌ آمده‌ است‌ : «واگر چنين‌ كنيد خداوند گناهان‌تان‌ را مى‌آمرزد و تا زمان‌ معينى شما را عمر مى‌دهد ؛ زيرا اگر مى‌دانستيد، هنگامى كه‌ اجل‌ الهى فرا رسد ،تأخيرى نخواهد داشت» .

 

نوح‌ و پيگيرى دعوت‌

الف ـ روش ادراكي:

نوح‌ دعوت‌ قومش‌ را با وجود سختى‌هايى كه‌ فرا رويش‌ بود ادامه‌ داد. او نهاد و طبيعت‌ دعوت‌ خود را براى قوم خويش بيان نمود. امّا آنان بر نپذيرفتن‌ دعوت‌ بدون‌ در نظرگرفتن‌ عواقب‌ و پيش‌آمدهاى حاصل‌ از اين‌ مخالفت اصرار ‌نمودند؛ و از او درخواست‌ كردند تا اگر در دعوت‌ خويش‌ راست‌گو ست عذابى بر آنان فرود آورد.  نوح با ايمان‌ مطلق‌ خود اين‌ مسأله‌ را تنها به‌‌خداوند متعال‌ واگذار نمود. چون او هر آن‍‌ چه‌ را  كه‌ اراده كند انجام‌ مى‌دهد، و اگر خواسته‌ او چنين‌ باشد هيچ‌كسى را توان‌ منع‌ آن نيست‌. واگر مشيت‌ الهى بر اين‌ باشد كه‌ گمراه‌ بمانند آن گاه‌پندهاى نوح نيز سودى نخواهد بخشيد.

«گفتند اى نوح‌ با ما مجادله كردى و زياد هم‌ مجادله كردى ! اكنون‌ اگر راست‌ مى‌گويى ، آنچه‌ را (از عذاب‌ الهى‌) به‌ ما وعده‌ مى‌دهى بياور!»

گفت‌ : اگر خدا آنرا بر سر شما آورد ؛ و شما قدرت‌ فرار (از آن‌ را) نخواهيد داشت‌ ! (امّا چه‌ سود كه‌) هرگاه‌خدا بخواهد شما را (به‌خاطر گناهان‌تان‌) گمراه‌ سازد ، و من‌ بخواهم‌ شما را اندرز دهم، ‌اندرز من‌ سودى به‌حالتان‌ نخواهد داشت‌. او پروردگار شماست‌ و به‌ سوى او بازگردانده‌ مى‌شويد» .

نوح‌ هيچ‌ فرصتى را ـ چه‌ در روز باشد و چه‌ در شب‌ ـ از دست‌ نمى‌داد. نوح‌ گفت‌ : «پروردگارا ! من‌ قوم‌ خود را شب‌ و روز (به‌ سوى تو) دعوت‌ كردم‌» ولى دعوت‌ ونصيحت‌ او جز بر فرار آنان نيفزوده اعراض‌ و مخالفت‌ آنان به جايى رسيد كه {‌انگشتان‌شان‌ را در گوش‌هاى‌شان‌ فرو مى‌كردند و لباس‌هاى‌شان‌ را بر بدن‌ خود مى‌پيچيدند» و بر آن‌ نافرمانى اصرارى ورزيدند.»

نوح‌ (ع‌) دعوت‌ را وابسته‌ و مقيد به‌ يك‌ روش‌ نكرد. تا جائى كه‌ تمام راه‌هايى را كه‌ معتقد بود او را به‌ نتيجه‌ مى‌رساند به كار بست. اوپنهان‌ و آشكارا دعوت‌ نمود قرآن سخن او را چنين بازگو مى‌كند:«سپس‌ من‌ آنان را با صداى بلند به‌ اطاعت‌ فرمان‌ تو دعوت‌ كردم‌ سپس‌ آشكارا و نهان‌ (حقيقت‌ توحيد و ايمان‌را) براى آنان‌ بيان‌ داشتم»

 ‌ وى در اين راه شيوه‌هاى تشريعى را براى محقق ساختن ايمان آنان به كار گرفت. او به‌ آنان‌ ياداور شد كه اين خداوند است كه روزى و اموال‌ را به سوى مى‌فرستد تا از آن‌ بهره‌مند شوند. و براى آنان‌ بهشت‌ها و رودها معين مى‌كند، و اين‌ مسئله‌ را با آمرزش‌ از سوى خداى بخشنده‌ و مهربان‌ در ارتباط‌ قرار مى‌دهد: «به‌ آنان گفتم‌ از پروردگار خويش‌ آمرزش‌ بطلبيد كه‌ او بسيار آمرزنده‌است‌ ، تا باران‌هاى پر بركت‌ آسمان‌ را پى در پى براى شما فرستد و شما را با اموال‌ وفرزندان‌ فراوان‌ كمك‌ كند و باغهاى سرسبز و نهرهايى جارى در اختيارتان‌ قرار دهد».

نوح‌ (ع‌) مشاهده كرد كه گفتگو و نصايحش‌ فايده‌ و ثمره‌اى ندارد . بويژه پس از اينكه آثار مثبت استغفار و مسائلى را كه‌ بر آن‌ مترتب‌ مى‌شود از جمله‌ سعادت‌ دنيا را براى آنان بيان‌ كرده‌ بود .

او سپس‌ توجه آنان‌ را به‌ سوى قدرت‌ الهى معطوف‌ ساخت؛ شايد كه‌ به‌ عظمت ‌الهى و قدرتش‌ ايمان‌ بياورند ! او به عظمت وقدرت خداوند اشاره كرد؛‌ كه آنان را  به‌ صورت‌‌هاى مختلف‌ (نطفه،‌ سپس خون بسته،‌ سپس پاره‌اى گوشت) ‌ آفريد، سپس‌ آنها را پيوند داد: «شما را چه مى‌شود كه ‌ براى خداوند  عظمت‌ قائل‌ نيستيد، در حالى كه‌ شما را در مراحل‌ مختلف‌آفريد»‌.

نوح  (ع‌) به‌ اين‌ كونه‌ها اكتفا نكرد . بلكه‌ در دعوتش‌ به‌ وسائل‌ حسى نيز روى آورد، او به آفرينش سيارات‌ و آسمان‌هاى هفت گانه كه خداوند «ماه‌ را در ميان‌ آن ‌ها ماية‌ روشنايى و خورشيد را چراغ‌ فروزانى قرار داده‌ است‌ اشارة كرد»].

او سپس به بيان‌ آفرينش‌ انسان‌ و راه‌ به‌ وجود آمدن‌ غذاى او از زمينى كه‌ بعد از مرگ‌ برگشتن‌ به سوى آن‌ اجتناب‌ ناپذير است‌ ‌پرداخت و نيز اين را يادآور ‌شد كه پس‌ از اين‌، آنها را براى حسابرسى در روز قيامت‌ از زمين خارج‌ مى‌‌كنند: «و خداوند شما را هم چون‌ گياهى از زمين‌ روياند ، پس‌ شما را به همين‌ زمين‌ باز مى‌گرداند ، و باديگر شما را خارج‌ مى‌سازد»

ب‌ ـ برخورد :

دعوت‌ نوح‌ با وجود پاى بندى به‌ روش‌هاى منطقى چه‌ در توضيح‌ و چه‌ در بيان‌ دلايل راه‌ به‌ جاى نبرد. قوم‌ او از آن‌ روش‌ها آزرده‌ خاطر شدند و او را تكذيب‌ نموده، و او را ديوانه‌ قلمداد نمودند. آنان به اين‌ وسيله‌ كوشيدند مانعى ميان‌ او و رسالتش‌ ايجاد كنند و د صورتى كه نوح پافشارى مى‌نمود آنان با استفاده‌ از تهديد و ارعاب‌ و آزار او را منع‌ مى‌كردند «گفتند اى نوح‌ اگر (از حرف‌هايت‌) دست‌ برندارى سنگ‌باران‌ خواهى شد» ولى نوح ‌هرگز به‌ اين‌ تهديدها اهميت‌ نداد بلكه‌ با ايمان‌ راسخ‌ و اعتماد بر خدا به‌ آنان پاسخ‌داد . «پس‌ بر خدا توكل‌ كردم» زيرا آنان قادر به‌ آزار رساندن‌ به‌ او نبودند :‌«شما فكر خود و قدرت‌ معبودهايتان‌ را جمع‌ كنيد ؛ پس‌ هيچ‌ چيز دركارتان پوشيده‌ نماند ؛ سپس‌ به‌ حيات‌ من‌ پايان‌ دهيد ، و (لحظه‌اى‌)مهلتم‌ دهيد ! (امّا توانايى نداريد) . و اگر (از قبول‌ دعوتم‌) روى بگردانيد (كار نادرستى كرده‌ايد ؛ چه‌ اين كه‌) من‌ از شما مزدى نمى‌خواهم‌ ؛ مزد من‌ ، تنها برخداست‌؛ و من‌ مامورم‌ كه‌ از مسلمين‌ (تسليم‌ شدگان‌ در برابر فرمان‌ خدا) باشم‌» .

با وجود رخ نمودن حوادث‌ و پيش آمدها قوم‌ نوح‌ به‌ خداوند ايمان‌ نياوردند. او راه‌ها و روش‌هاى به‌ كار بسته‌ شده‌ را در مقابل‌ عناد قوم‌ خود عاجز و هيچ‌ راهى را ‌ در اصلاح‌ آنان سود بخش نديد . پس شكايت‌ قوم‌ خود را به‌خداوند متعال‌ نمود «گفت‌ : پروردگارا ! قوم‌ من‌ مرا تكذيب‌ كردند ، اكنون‌ ميان‌ من‌ و آنان جدايى بيفكن‌ ، و مرا و مؤمنانى را كه‌ با ما هستند رهايى بخش‌.»

بدين ترتيب درهاى مبارزه‌ به‌صورت‌ كامل‌ گشوده شد ، و گروه‌ ايمان‌ و كفر را فرا گرفت. و نوح در مراحل‌ پايانى قومش‌ را به‌ هلاكت‌ نفرين‌ كرد . بلكه‌ افزون‌ بر اين‌ فرزندان‌ كسانى را كه‌ دعوتش‌را نپذيرفته‌ بودند نيز نفرين‌ نمود «و نوح‌ عرض‌ كرد، پروردگارا هيچ‌ يك‌ از كافران‌ را بر روى زمين‌ باقى مگذار . چرا كه اگر باقى گذارى بندگانت را گم راه كنند،‌ و جز فاجر كفران بيشه‌اى به بار نياورند.»

 

وسيله‌هاى نجات‌ و استجابت‌ دعا

خداوند دعاى نوح‌ (ع‌) را مستجاب‌ كرد . و براى او و مؤمنينى كه‌ همراهش‌ بودندوسيلة‌ نجات‌ را  فراهم‌ كرد . وقتى گفتارش‌ را با كافران‌ به‌ پايان‌ رساند و تصميم‌ خودرا گرفت‌ ، خداوند به‌ او امر كرد كه‌ از تكذيب‌ و آزار كافران‌ ناراحت‌ نشود،  زيرا كه ‌آنان سرنوشت‌ اجتناب‌ ناپذيرشان را كه‌ غرق‌ شدن‌ است‌ خواهند چشيد. سپس‌ به ‌او امر كرد كه‌ يك‌ كشتى را با كمال‌ دقّت‌ بسازد . و بعد از اين‌كه‌ ساختن‌ كشتى به‌ پايان ‌رسيد با كسانى كه‌ بر كفر اصرار ورزيدند، حتى اگر از نزديك‌ترين‌ افراد او باشد سخن‌ نگويد:«ما به‌ نوح‌ وحى كرديم‌ كه كشتى را زير نظر ما و مطابق‌ وحى ما بسازد.» .

نوح‌ (ع‌) شروع‌ به‌ ساختن‌ كشتى كرد . و قومش‌ به‌خاطر نادانى از عاقبت‌ كار شروع‌ به‌تمسخر كردند . در حالى كه‌ نمى‌دانستند به‌زودى خودشان‌ در معرض‌ تمسخر قرارخواهند گرفت‌ . 

 

طوفان‌، و غرق‌ شدن‌ قوم‌ نوح

وقتى نوح‌ (ع‌) ساختن‌ كشتى را به‌ پايان‌ رساند . نشانه‌هاى شروع‌ عذاب‌ ظاهر شد . آب‌ از درون‌ زمين‌ جوشيد . و خداوند به‌ او امر كرد كه‌ از چهار پايان‌ زمين‌ يك زوج‌ (نر و ماده)‌ را با خود حمل‌ كند . تا‌ اين‌ حيوانات‌ بعدها حيواناتى ديگر را به ‌وجود آورند . هم چنين‌ به او امر كرد كه‌ همة‌ خانواده‌ و نزديكانش‌ و اندك مؤمنانى را كه‌ با او بودند ، به‌ استثناى آنان‌ كه‌ كفر ورزيدند باخود حمل‌ كند:« و هنگامى كه‌فرمان‌ ما (براى غرق‌ آنان‌) فرا رسد و آب‌ از تنور بجوشد (كه‌ نشانة‌ فرا رسيدن‌ طوفان‌ است‌) از هر يك‌ از انواع‌ حيوانات‌ يك‌ جفت‌ در كشتى سوار كن‌ و هم چنين‌خانواده‌ات‌ را، مگر آنان‌ كه‌ قبلاً وعدة‌ هلاك‌شان‌ داده‌ شده‌  (همسر و فرزند كافرت‌) ؛ و ديگردربارة‌ ستمگران‌ با من‌ سخن‌ مگو كه‌ آنان‌ همگى هلاك‌ خواهند شد.»

هنگامى كه‌ ساختن‌ كشتى با عنايت‌ خداوند و از طريق‌ وحى به‌ پايان‌ رسيد،   كسانى‌كه‌ ايمان‌ آوردند سوار شدند؛ و اين‌ كار به‌ پايان‌ نرسيد  مگر با ياد خدا ؛ چرا كه كشتى ‌واسطه‌اى بيش‌ نبود؛‌ زيرا راه برنده‌ و نيرو دهندة‌ حقيقى خداوند است‌؛ كه  در آن‌هنگام‌ كه‌ آنان را از هلاكت‌ نجات‌ داد؛  وآنان را به‌ مغفرت‌ وسيع‌ خدا و رحمت‌ او به‌ بندگان‌ مؤمن‌ متوجه‌ ساخت‌:

او گفت‌ «به‌ نام ‌خدا بر آن‌ سوار شويد و هنگام‌ حركت‌ و توقف‌ كشتى ياد او كنيد كه‌ پروردگارم‌آمرزنده‌ و مهربان‌ است‌ .» كشتى بعد از اين كه‌ ارتفاع‌ آب‌ به‌ ارتفاع‌ و بلندى كوه‌ها گشت‌ به راه افتاد : « و آن‌ كشتى آنها را از ميان‌ امواجى هم چون‌ كوه‌ها حركت‌ مى‌داد.»

نوح‌ (ع) سپس‌ از آنكه ‌ از ايمان‌ آوردن‌ آنان‌ مايوس‌ گشت‌ ، واحساس‌ نمود كه‌ او ديگر «مغلوب‌» شده‌ است‌ دست به نيايش پرداخت و گفت: «خداوندا من‌ مغلوب‌ گشته‌‌ام پس مرا پيروز كن‌.»

نوح‌ (ع‌) پيروزى را بر قومش‌ مى‌خواست‌؛ زيرا با اين‌ پيروزى پيروزى توحيد بر  بت‌ پرستى محقق‌ خواهد شد .

 

هيجان‌ عاطفى پدر

نوح‌ (ع‌) در ميان‌ طوفان‌ پسرش‌ را كه‌ اصرار بر كفر مى‌كرد به‌ياد آورد . از اين رو عاطفة‌ پدرانه‌ در نوح‌ برانگيخته شد. او‌ پسرش‌ را صدا كرد تا به‌همراه‌ خانواده‌ سوار بركشتى شود . امّا پسر پاسخى به‌ درخواست‌ پدر نداد ؛ و گمان‌ كرد چيزى كه‌ اتفاق ‌افتاده‌ عارضه‌اى طبيعى است‌ كه‌ به ‌سرعت‌ از بين‌ خواهد رفت؛ وليكن‌ پيش‌بينى فرزند اشتباه ‌بود . او كوشش‌ كرد كه‌ با وسيله‌ قرار دادن‌ كوه‌ خود را نجات‌ دهد .« امروز جز به‌ لطف‌ او هيچ‌ راه نجاتى نيست‌»[ . شدّت‌ آب‌ و ارتفاع‌ موج‌ مانع‌ از آن‌ شد كه‌ پسر نوح به‌ آرزو و خواسته‌ خود برسد «و او در زمره‌ غرق‌ شدگان‌ قرار گرفت‌».

نوح‌ (ع‌) بر فرزندش‌ احساس‌ دلسوزى كرد. از خداوند خواست‌ كه ‌پسرش‌ را از هلاكت‌  نجات‌ دهد . ولى خداوند دعاى او را مستجاب‌ نكرد، و براى نوح تبيين كرد كه پسر او برگناه‌ و معصيت‌ اصرار داشت و از جملة‌ كسانى نبوده‌ كه‌ قرار بود  نجات‌ پيدا كنند . «نوح‌ به‌ پروردگارش‌ عرض‌ كرد : پروردگارا پسرم‌ از خاندان‌ من‌ است‌ ؛ و وعدة ‌تو حق‌ّ است‌ ؛ و تو از همه‌ حكم‌ كنندگان‌ برترى‌» ولكن‌خداى سبحان‌ براى نوح‌ (ع‌) مسأله را چنين بازگو نمود كه فرزندت‌ از عذاب‌ نجات‌ نمى‌يابد زيرا وى عمل‌ناشايستى را انجام‌ داده‌است ‌ «فرمود:  اى نوح‌ او از خاندان‌ تو نيست‌،  او را عمل‌ غير صالحى است‌  ؛ پس‌ آنچه‌ را از آن ‌آگاه‌ نيستى از من‌ مخواه‌ ؛ من‌ به‌ تو اندرز مى‌دهم‌ تا‌ از جاهلان‌ نباشى‌». نوح‌ اين چنين ‌پاسخ‌ داد :«پروردگارا من‌ به‌ تو پناه‌ مى‌برم‌ كه‌ از تو چيزى بخواهم‌ كه‌ از آن‌ آگاهى ندارم،‌ و اگر مرا نبخشى و بر من‌ رحم‌ نكنى از زيانكاران‌ خواهم‌ بود.»

از اين‌ رو نوح‌ در رابطه‌ با پيوند با خويشان‌ و نزديكان‌ به‌ ما اين‌ درس‌ را مى‌آموزد كه ‌هر چند صلة‌ رحم‌ و پيوند خانوادگى محكم‌ باشد اگر مشروط‌ به‌ ايمان‌ به‌ خدا و گام ‌گذاشتن‌ در‌ راه‌ درست‌ و پيمودن آن نباشد بى‌ارزش‌ است . 

 

پايان‌ طوفان‌

هنگامى كه‌ كافران‌ بر اثر طوفان‌ هلاك‌ شدند، و نوح‌ (ع‌) از وجود قومش‌ نجات‌ يافت‌، خداوند به‌ زمين‌ امر كرد كه‌ آب‌ را فرو ببرد، و به‌ آسمان‌ فرمان داد كه‌ از ريزش‌ باران ‌دست‌ بكشد . بنابراين آب‌ از روى زمين‌ فروكش‌ كرد ، و كشتى بر بالاى كوهى به‌ نام ‌«جودى‌» پهلو گرفت‌ . در اين‌ هنگام‌ با زبان‌ قدرت‌ الهى به‌ كافران‌ هلاك‌ شده‌ ندا داده‌ شد كه‌ ظالمين‌ از رحمت‌ و آمرزش‌ خداوند به دور هستند .

خداوند به نوح دستور داد تا ار كشتى به زمين فرود آيد . كشتى در سرزمين موصل با لطف‌ و عنايت‌ خدا به‌ زمين‌ نشست‌ . و خداوند به نوح‌ و كسانى كه‌ به او ايمان‌ آورده و به‌ همراه‌ فرزندانشان‌ با وى در كشتى بودند  وعده‌ داد كه نسل هاى آنان‌ ادامه‌ خواهد يافت‌ و امت‌هاى با ايمان‌ متعددى از آنان به‌ وجود خواهند آمد ، و امت‌هاى ديگرى نيزكه‌ به‌ زندگى دنيوى و بركات‌ آن‌ مشغول خواهند شد نيز در اين دنيا زندگى خواهند كرد؛ ولى آنان‌ پس‌ از مدتى از راه‌ حق‌ گمراه ‌خواهند شد و شيطان‌ براى گم‌راهى آنان‌ كوشش‌ خواهد كرد . كه‌ اين‌ باعث‌ وقوع‌ عذاب‌ خداوند بر آنان در دنيا و آخرت‌ منجر خواهد شد .

«گفته‌ شد : اى نوح‌ ! با سلامت‌ و بركاتى از ناحيه‌ ما بر تو و بر تمام ‌امت‌هايى كه‌ با تواند فرود آى‌،  و امت‌هايى نيز هستند كه‌ ما آنان را از نعمت‌ها بهره‌مند خواهيم‌ ساخت‌ ، سپس‌ عذاب‌ دردناكى از سوى ما به‌ آنها مى‌رسد.»                    

23 دی 1391برچسب:, :: 17:52 :: نويسنده : s_a
1- آية المنافق ثلاث : اذا حدث كذب واذا وعد اخلف واذا اؤتمن خان
نشان منافق سه چيز است : 1 - سخن به دروغ بگويد . 2 - از وعده تخلف كند .3 - در امانت خيانت نمايد .

صحيح مسلم ، كتاب الايمان ، ح 89

2-
لا ينال شفاعتي من اخر الصلوة بعد وقتها
كسي كه نماز را از وقتش تأخير بيندازد، (فرداي قيامت) به شفاعت من نخواهدرسيد

(بحارالانوار،ج،83ص20)

3- أبغض الحلال الي الله الطلاق .
منفورترين چيزهاي حلال در پيش خدا طلاق است .

سنن ابي داود ، كتاب الطلاق ، ح 1863

4- خَيرُ الأصحابِ مَن قَلَّ شِقاقُهُ و كَثُرَ وِفاقُهُ.
بهترين ياران كسي است كه ناسازگاريش اندك باشد و سازگاريش بسيار

(تنبيه الخواطر، ج2، ص123 )

5-
ابن آدم اذا اصبحت معافي في بدنك آمنا في سربك عندك قوت يومك فعلي الدنياالعفاء .
فرزند آدم وقتي تن تو سالم است و خاطرت آسوده است و قوت يك روز خويش راداري ، جهانگر مباش .

كنز العمال ، ج 3 ، ص 782 ، ح 8740

6-
ابن آدم عندك ما يكفيك وانت تطلب ما يطغيك لا بقليل تقنع ولا بكثير تشبع .
فرزند آدم ، آنچه حاجت تو را رفع كند در دسترس خود داري و در پي آنچه تو را به طغيان وا مي دارد روز ميگذاري ، به اندك قناعت نميكني و از بسيار سير نمي شوي .

كنز العمال ، ج 3 ، ص 782 ، ح 8740

7-
مَن رَدَّ عَن عِرضِ اَخيهِ المُسلِمِ وَجَبَت لَهُ الجَنَّةُ اَلبَتَّةَ
هركس آبروي مؤمني را حفظ كند، بدون ترديد بهشت بر او واجب شود.

(ثواب الاعمال و عقاب الاعمال)

8-
اتق دعوة المظلوم فإنما يسال الله حقه وان الله لن يضيع لذي حق حقه
از نفرين مظلوم بپرهيز زيرا وي به دعا حق خويش را از خدا ميخواهد و خدا حق رااز حق دار دريغ نميدارد .

كنز العمال ، ج 3 ، ص 507 ، ح 7650

9-
اتقوا الحجر الحرام في البنيان فانه اساس الخراب
از استعمال سنگ حرام در ساختمان بپرهيزيد كه مايه ويراني است .

كنز العمال ، ج 15 ، ص 405 ، ح 41575

10-
اَلعِبادَهُ سَبعونَ جُزء، اَفضَلُها جُزءً طَلَبُ الحَلالِ
عبادت هفتاد جزء است و بالاترين و بزرگترين جزء آن كسب حلال است.

(ثواب الاعمال و عقاب الاعمال)

11-
اتقوا فراسة المؤمن فإنه ينظر بنور الله
از فراست مؤمن بترسيد كه چيزها را با نور خدا مي نگرد .

سنن ترمذي ، كتاب تفسير القرآن ، ح 3052

12-
اتقوا الدنيا فوالذي نفسي بيده انها لأسحر من هاروت وماروت
از دنيا بپرهيزيد ، قسم به آن كس كه جان من در كف اوست كه دنيا ازهاروت و ماروت ساحرتر است .

كنز العمال ، ج 3 ، ص 182 ، ح 6063

13- اتقوا دعوة المظلوم فإنها تصعد الي السماء كأنها شرارة
از نفرين مظلوم بترسيد كه چون شعله آتش بر آسمان ميرود .

كنز العمال ، ج 3 ، ص 500 ، ح 7601

14- لكل شيئى زكاة و زكاة الابدان الصيام
براى هر چيزى زكاتى است و زكات بدنها روزه است.

(الكافى، ج 4، ص 62)

15-
اثنان يعجلهما الله في الدنيا البغي وعقوق الوالدين .
دو چيز را خداوند در اين جهان كيفر ميدهد : تعدي ، و ناسپاسي پدر و مادر .

كنز العمال ، ج 16 ، ص 462 ، ح 45458

16-
اجرأكم علي قسم الجد اجرأكم علي النار .
هر كس از شما در خوردن قسم جديتر است به جهنم نزديكتر است .

كنز العمال ، ج 11 ، ص 7 ، ح 30390

17-
أجملوا في طلب الدنيا فإن كلا ميسر لما خلق له .
در طلب دنيا معتدل باشيد و حرص نزنيد ، زيرا به هر كس هر چه قسمت اوست مي رسد .

سنن ابن ماجه ، كتاب التجارات ، ح 2133

18-
هو شهر اوله رحمة و اوسطه مغفرة و اخره عتق من النار.
رمضان ماهى است كه ابتدايش رحمت است و ميانه‏اش مغفرت و پايانش آزادى از آتش جهنم.

(بحار الانوار،ج93،ص342)

19-
احب الاعمال الي الله الصلاة لوقتها ثم بر الوالدين ثم الجهاد في سبيل الله
بهترين كارها در نزد خدا نماز به وقت است ، آنگاه نيكي به پدر و مادر ، آنگاه جنگ در راه خدا .

كنز العمال ، ج 7 ، ص 285 ، ح 18897

20-
احب العباد الي الله الاتقياء الاخفياء
محبوبترين بندگان در پيش خدا پرهيزگاران گمنامند .

كنز العمال ، ج 3 ، ص 153 ، ح 5929

21-
انَّ الدينارَ وَ الدُّرهَمَ اَهْلَكا مَنْ كانَ قَبلكُمْ و هُما مُهْلِكاكُمْ.
همانا دينار و درهم پيشينيان شما را به هلاكت رساند و همين دو نيز هلاك كننده شماست.

(جهاد النفس، ص 247)

22-
احب الاعمال الي الله أدومها وان قل .
محبوبترين كارها در پيش خدا كاريست كه دوام آن بيشتر است ، اگر چه اندك باشد .

صحيح مسلم ، كتاب صلاة المسافرين و قصرها ، ح 1305

23-
احب الاعمال الي الله من أطعم مسكينا من جوع أو دفع عنه مغرما أوكشف عنه كربا
بهترين كارها در پيش خدا آن است كه بينوايي را سير كنند ، يا قرض او رابپردازند يا زحمتي را از او دفع نمايند .

كنز العمال ، ج 6 ، ص 342 ، ح 15958

24- لا فقر اَشد من الجهل ، لا مال اَعود من العقل .
هيچ تهيدستي سخت تر از ناداني و هيچ مالي سودمندتر از عقل نيست .

(اصول كافي،ج1،ص30)

25-
احب الاعمال الي الله حفظ اللسان
بهترين كارها در پيش خدا نگهداري زبان است .

كنز العمال ، ج 3 ، ص 551 ، ح 7851

26- احب الجهاد الي الله عز وجل كلمة حق تقال لامام جائر
بهترين جهادها در پيش خدا سخن حقي است كه به پيشواي ستمكار گويند .

مسند احمد ، باقي مسند الانصار ، ح 21137

27- احب الطعام الي الله ما كثرت عليه الايادي
بهترين غذاها در پيش خدا آن است كه گروهي بسيار بر آن بنشيند .

كنز العمال ، ج 15 ، ص 233 ، ح 40716

28-
احب اللهو الي الله تعالي إجراء الخيل والرمي .
بهترين بازيها در پيش خدا اسب دواني و تيراندازي است .

كنز العمال ، ج 4 ، ص 344 ، ح 10812

29-
طلب العلم فريضة علي كل مسلم، الا ان الله يحب بغاة العلم
طلب علم بر هر مسلماني واجب است، همانا خدا جويندگان علم را دوست دارد.

(اصول كافي ج 1 /باب دوم/ص 35)

30-
احب الله تعالي عبدا سمحا اذا باع وسمحا اذا اشتري وسمحا اذا قضي وسمحا اذااقتضي .
خداوند بندهاي را كه به هنگام خريد و هنگام فروش و هنگام دريافت سهلانگار است دوست دارد .

نهج الفصاحه ، ص 15 ، ح 85

31- احب عباد الله الي الله أنفعهم لعباده .
از جمله بندگان آن كس پيش خدا محبوبتر است كه براي بندگان سودمندتر است .

نهج الفصاحه ، ص 15 ، ح 86

32- أحثوا التراب في وجوه المداحين .
بر چهره ستايشگران ، خاك بيفشانيد .

كنز العمال ، ج 3 ، ص 574 ، ح 7960

33-
احزم الناس أكظمهم للغيظ
آنكه در فرو بردن خشم از ديگران بيشتر است ، از همه كس دور انديشتر است .

نهج الفصاحه ، ص 17 ، ح 95

34-
اختبروا الناس بأخدانهم ، فإن الرجل يخادن من يعجبه
مردم را از معاشرانشان بشناسيد ، زيرا كند هم جنس با هم جنس پرواز .

نهج الفصاحه ، ص 19 ، ح 106

35-
اخوف ما أخاف علي امتي الهوي وطول الامل .
بر امت خويش بيش از هر چيز از هوس و آرزوي دراز بيم دارم .

كنز العمال ، ج 3 ، ص 490 ، ح 7553

36-
ادعوا الله وأنتم موقنون بالاجابة واعلموا أن الله لا يستجيب دعاء من قلبغافل لاه .
خدا را بخوانيد و به اجابت دعاي خود يقين داشته باشيد و بدانيد كه خداوند دعارا از قلب غافل بي خبر نمي پذيرد .

كنز العمال ، ج 2 ، ص 72 ، ح 3176

37-
ادني أهل النار عذابا ينتعل بنعلين من نار يغلي دماغه من حرارة نعليه .
از مردم جهنم آنكه عذابش از همه آسانتر است دو كفش آتشين بپا دارد كه مغزوي از حرارت كفشهايش به جوش ميآيد .

كنز العمال ، ج 14 ، ص 527 ، ح 39507

38-
ادني جبذات الموت بمنزلة مائة ضربة بالسيف .
آسانترين كشش هاي مرگ مانند صد ضربت شمشير است .

كنز العمال ، ج 15 ، ص 569 ، ح 42208

39-
اذا ابتلي أحدكم بالقضاء بين المسلين فلا يقض وهو غضبان وليسو بينهم في النظروالمجلس والاشارة
اگر يكي از شما به كار قضاوت ميان مسلمانان دچار شود بايد به هنگام غضب ازقضاوت خودداري كند و ميان ارباب دعوا در نگاه و نشيمنگاه و اشاره تفاوتي نگذارد .

كنز العمال ، ج 6 ، ص 102 ، ح 15034

40- اذا أحب الله عبدا حماه الدنيا كما يظل أحدكم يحمي سقيمه الماء .
وقتي خداوند بندهاي را دوست دارد ، دنيا را از او منع ميكند چنانكه شما مريض خويش را از نوشيدن آب منع ميكنيد .

كنز العمال ، ج 6 ، ص 471 ، ح 16595

41- پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله :
مَنْ ساءَ خُلْقُهُ عَذَّبَ نَفْسَهُ وَ مَنْ كَبُرَ هَمُّهُ سَقُمَ بَدَنُهُ

هر كس بد اخلاق باشد، خودش را عذاب مى‏دهد و هر كس غم و غصه‏اش زياد شود، تنش رنجور مى‏گردد.
نهج الفصاحه، ح 3002 .

42-پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله :
اِنَّما اَهْلَكَ النّاسَ الْعَجَلَةْ وَ لَوْ اَنَّ النّاسَ تَثَـبَّتوا لَمْ يَهْلِكْ اَحَدٌ؛
مردم را، در حقيقت، شتابزدگى به هلاكت انداخته است، اگر مردم، از شتابزدگى به‏دور بودند، هيچ كس هلاك نمى‏شد.
محاسن، ج 1، ص 340، ح 697 .

43-پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله :
اَلصِّدقُ طُمَأْنينَةٌ وَ الْكَذِبُ ريبَةٌ ؛

راستگويى [مايه] آرامش و دروغگويى [مايه[ تشويش است.
نهج الفصاحه، ح 1864 .

44- پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله :
طَعامُ السَّخىِّ دَواءٌ وَ طَعامُ الشَّحيحِ داءٌ؛

غذاى سخاوتمند، دارو و غذاى بخيل، درد است.
بحارالأنوار ، ج 68، ص 357، ح 22 .


45- پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله :
اَلصَّدَقَةُ تَدْفَعُ الْبَلاءَ وَ هِىَ اَنـْجَحُ دَواءٍ وَ تَدْفَعُ الْقَضاءَ وَ قَدْ اُبْرِمَ اِبراما وَ لا يَذْهَبُ بِالاَْدواءِ اِلاَّ الدُّعاءُ وَ الصَّدَقَةُ؛

صدقه بلا را برطرف مى‏كند و مؤثرترينِ داروست. همچنين، قضاى حتمى را برمى‏گرداند و درد و بيمارى‏ها را چيزى جز دعا و صدقه از بين نمى‏برد.
بحارالأنوار، ج 93، ص 137، ح 71 .

46- پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله :
اَلا وَ اِنَّ الْغَضَبَ جَمْرَةٌ فى قَلْبِ ابْنِ آدَمَ، اَما رَأيْتُمْ اِلى حَمْرَةِ عَيْنَيْهِ وَ انْتِفاخِ اَوْ داجِهِ؟! فَمَنْ اَحَسَّ بِشَىْ‏ءٍ مِنْ ذلِكَ فَلْيَلْصَقْ بِالاَْرْضِ ؛
بدانيد كه خشم پاره آتشى در دل انسان است. مگر چشمان سرخش و رگ‏هاى گردنش را [هنگام خشم] نديده‏اند. هر كس چنين احساسى پيدا كرد، روى زمين بنشيند.
سنن الترمذى، ج 3، ص 328، ح 2286.

47- پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله :
مَنْ اَكَلَ وَ ذو عَيْنَيْنِ يَنْظُرُ اِلَيْهِ وَ لَمْ يُواسِهِ ابْتُلى بِداءٍ لا دَواءَ لَهُ ؛

هر كس غذا بخورد و ديگرى به او نگاه كند، و به او ندهد، به دردى بى درمان مبتلا مى‏شود.
تنبيه الخواطر، ج 1 ، ص 47.

48- پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله :
اِذا رَآى اَحَدُكُمْ مِنْ نَفْسِهِ اَوْ مالِهِ اَوْ مِنْ اَخيهِ ما يُعْجِبُهُ فَلْيَدْعُ لَهُ بِالْبَرَكَةِ فَاِنَّ الْعَيْنَ حَقٌ؛

هرگاه يكى از شما در خودش، يا مالش، يا برادرش، چيز جالب توجهى ديد، براى بركت يافتن آن دعا كند؛ زيرا چشم‏زخم، واقعيت دارد.

49- پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله :
فِى الاِْنْسانِ مُضْغَةٌ اِذا هىَ سَلِمَتْ وَ صَحَّتْ سَلِمَ بِها سائرُ الْجَسَدِ، فَاذا سَقِمَتْ سَقِمَ بِها سائرُ الْجَسَدِ وَ فَسَدَ، وَ هِىَ الْقَلْبُ؛

در انسان پاره گوشتى است كه اگر آن سالم و درست باشد، ديگر اعضاى بدنش هم با آن سالم مى‏شوند و هرگاه آن بيمار شود، ديگر اعضاى بدنش بيمار و فاسد مى‏گردند. آن پاره گوشت، قلب است.
خصال، ص 31، ح 109 .

50-پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله :

 مَن كَثُرَتْ هُمومُهُ فَعلَيهِ بالاستِغفارِ
هر كه غم و اندوهش بسيار شود ، استغفار كند .
الكافي : ج 8 ، ص 93 ، ح 65 (ميزان الحكمة : ج 3 ، ص 2275)

51-پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله :

 إنَّ اللّه‏َ يُحِبُّ مِنَ الخَيرِ ما يُعَجَّلُ ؛
خداوند آن كار خوب را دوست دارد كه با شتاب صورت گيرد.
الكافي : ج 2 ، ص 142 ، ح 4 (الخير والبركه فى الكتاب والسنة : ح 1


-پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله :

 حُسنُ الخُلُقِ مَجلَبَةٌ لِلمَوَدَّةِ
خوش‏خويى، دوستى مى‏آورد .
الكافي : ج 2 ، ص 128 ، ح 2 (ميزان الحكمة : ج 1 ، ص 201)

52-پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله :

 خَلَّتانِ كثيرٌ مِن الناسِ فيهِم مَفتونٌ : الصِّحَّةُ والفَراغُ ؛
دو چيز است كه مايه فتنه بسيارى از مردم است : تندرستى و فراغت .
الكافي: ج 8 ، ص 152 ، ح 136 (ميزان الحكمة : ج 3 ، ص 2412)

53-پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله :

 المَرءُ عَلى دينِ خَليلِهِ و قَرينِهِ
هر كس به دينِ دوست و همنشينش است
الكافي : ج 2 ، ص 375 ، ح 3 (المحبة فى الكتاب والسنة : ح 375)

54-پيامبرصلى الله عليه وآله :

حُسنُ السُّؤالِ نِصفُ الْعِلمِ
پرسش نيكو ، نيمى از دانش است
كنزالعمّال ، ح 29262

55-پيامبرصلى الله عليه وآله :

 إنَّ اللَّهَ يُحِبُّ مَعالِىَ الْاُمورِ وأشرافَها ويَكرَهُ سَفسافَها
خداوند ، كارهاى بزرگ و شريف را دوست دارد و كارهاى خرد و كم ارزش را ناخوش مى‏دارد
النوادر ، ص 98

56-پيامبرصلى الله عليه وآله :

 مَن عالَ يَتِيماً حَتّى‏ يَستَغنِيَ أوجَبَ اللَّهُ لَهُ بِذلِكَ الْجَنَّةَ
هر كس يتيمى را سرپرستى كند تا بى‏نياز شود ، خداوند در برابر ، بهشت را بر او واجب مى‏كند
الكافي ، ج 7 ، ص 51

57-پيامبرصلى الله عليه وآله :

 اَلدّالُ عَلَى الْخَيرِ كَفاعِلِهِ
آن كه به نيكى رهنمون شود ، مانند كسى است كه نيكى مى‏كند
الكافي ، ج 4 ، ص 27

58-پيامبرصلى الله عليه وآله :

 أَكرِمُوا أولادَكُم وأحسِنُوا آدابَهُم
به فرزندان خود احترام بگذاريد و آنها را نيكو تربيت كنيد
ميزان الحكمة ، ح 22742

59-پيامبرصلى الله عليه وآله :

 اَلْمُؤْمِنُ لِلْمُؤمِنِ كَالْبُنيانِ يَشُدُّ بَعضُهُ بَعضاً
مؤمن براى مؤمن چون تكيه‏گاهى است كه بخشى از آن تكيه‏گاه بخش ديگر است
ميزان الحكمة ، ح 1444

60-پيامبرصلى الله عليه وآله :

 إن شِئتَ أن تُكرَمَ فَلِنْ وإن شِئتَ أن تُهانَ فَاخْشَنْ
اگر مى‏خواهى گرامى‏ات دارند ، نرم خو باش و اگر مى‏خواهى خوارت شمارند ، درشتى كن.
تحف العقول ، ص 55

61-پيامبرصلى الله عليه وآله :

 طُوبى‏ لِمَن أنفَقَ الْفَضلَ مِن مالِهِ وأمسَكَ الْفَضلَ مِن قَولِهِ
خوشا بر آن كس كه زيادىِ دارايى‏اش را انفاق كند و از افزون‏گويىِ زبانش جلوگيرى كند
تحف العقول ، ص 30

23 دی 1391برچسب:, :: 17:52 :: نويسنده : s_a
1 ـ قالَ الاْمامُ علىّ بن أبي طالِب أميرُ الْمُؤْمِنينَ (عَلَيْهِ السلام) :
إغْتَنِمُوا الدُّعاءَ عِنْدَ خَمْسَةِ مَواطِنَ: عِنْدَ قِرائَةِ الْقُرْآنِ، وَ عِنْدَ الاْذانِ، وَ عِنْدَ نُزُولِ الْغَيْثِ، وَ عِنْدَ الْتِقاءِ الصَفَّيْنِ لِلشَّهادَةِ، وَ عِنْدَ دَعْوَةِ الْمَظْلُومِ، فَاِنَّهُ لَيْسَ لَها حِجابٌ دوُنَ الْعَرْشِ

حضرت امير المومنين امام علي (عليه السلام) فرمود: پنج موقع را براى دعا و حاجت خواستن غنيمت شماريد:
موقع تلاوت قرآن، موقع اذان، موقع بارش باران، موقع جنگ و جهاد ـ فى سبيل اللّه ـ موقع ناراحتى و آه كشيدن مظلوم. در چنين موقعيت ها مانعى براى استجابت دعا نيست.


2ـ قالَ(عليه السلام): اَلْعِلْمُ وِراثَةٌ كَريمَةٌ، وَ الاْدَبُ حُلَلٌ حِسانٌ، وَ الْفِكْرَةُ مِرآةٌ صافِيَةٌ، وَ الاْعْتِذارُ مُنْذِرٌ ناصِحٌ، وَ كَفى بِكَ أَدَباً تَرْكُكَ ما كَرِهْتَهُ مِنْ غَيْرِكَ

فرمود: علم; ارثيه اى با ارزش، و ادب; زيورى نيكو، و انديشه; آئينه اى صاف، و پوزش خواستن; هشدار دهنده اى دلسوز خواهد بود. و براى با أدب بودنت همين بس كه آنچه براى خود دوست ندارى، در حقّ ديگران روا نداشته باشى.


3ـ قالَ(عليه السلام): اَلـْحَقُّ جَديدٌ وَ إنْ طالَتِ الاْيّامُ، وَ الْباطِلُ مَخْذُولٌ وَ إنْ نَصَرَهُ أقْوامٌ
فرمود: حقّ و حقيقت در تمام حالات جديد و تازه است گر چه مدّتى بر آن گذشته باشد. و باطل هميشه پست و بى أساس است گر چه افراد بسيارى از آن حمايت كنند.


4ـ قالَ(عليه السلام): اَلدُّنْيا تُطْلَبُ لِثَلاثَةِ أشْياء: اَلْغِنى، وَ الْعِزِّ، وَ الرّاحَةِ، فَمَنْ زَهِدَ فيها عَزَّ، وَ مَنْ قَنَعَ إسْتَغْنى، وَ مَنْ قَلَّ سَعْيُهُ إسْتَراحَ

فرمود: دنيا و اموال آن، براى سه هدف دنبال مى شود: بى نيازى، عزّت و شوكت، آسايش و آسوده بودن. هر كه زاهد باشد; عزيز و با شخصيّت است، هر كه قانع باشد; بى نياز و غنى گردد، هر كه كمتر خود را در تلاش و زحمت قرار دهد; هميشه آسوده و در آسايش است.


5ـ قالَ(عليه السلام): لَوْ لاَ الدّينُ وَ التُّقى، لَكُنْتُ أدْهَى الْعَرَبِ
فرمود: چنانچه دين دارى و تقواى الهى نمى بود، هر آينه سياستمدارترين افراد بودم ـ ولى دين و تقوا مانع سياست بازى مى شود ـ .


6ـ قالَ(عليه السلام): اَلْمُلُوكُ حُكّامٌ عَلَى النّاسِ، وَ الْعِلْمُ حاكِمٌ عَلَيْهِمْ، وَ حَسْبُكَ مِنَ الْعِلْمِ أنْ تَخْشَى اللّهَ، وَ حَسْبُكَ مِنَ الْجَهْلِ أنْ تَعْجِبَ بِعِلْمِكَ
فرمود: ملوك بر مردم حاكم هستند و علم بر تمامى ايشان حاكم خواهد بود، تو را در علم كافى است كه از خداوند ترسناك باشى; و به دانش و علم خود باليدن، بهترين نشانه نادانى است.


7ـ قالَ(عليه السلام): ما مِنْ يَوْم يَمُرُّ عَلَى ابْنِ آدَم إلاّ قالَ لَهُ ذلِكَ الْيَوْمُ: يَابْنَ آدَم أنَا يَوُمٌ جَديدٌ وَ أناَ عَلَيْكَ شَهيدٌ.
فَقُلْ فيَّ خَيْراً، وَ اعْمَلْ فيَّ خَيْرَاً، أشْهَدُ لَكَ بِهِ فِى الْقِيامَةِ، فَإنَّكَ لَنْ تَرانى بَعْدَهُ أبَداً

فرمود: هر روزى كه بر انسان وارد شود، گويد: من روز جديدى هستم، من بر اعمال و گفتار تو شاهد مى باشم. سعى كن سخن خوب و مفيد بگوئى، كار خوب و نيك انجام دهى. من در روز قيامت شاهد اعمال و گفتار تو خواهم بود. و بدان امروز كه پايان يابد ديگر مرا نخواهى ديد و قابل جبران نيست.


8ـ قالَ(عليه السلام): فِى الْمَرَضِ يُصيبُ الصَبيَّ، كَفّارَةٌ لِوالِدَيْهِ
فرمود: مريضى كودك، كفّاره گناهان پدر و مادرش مى باشد.


9ـ قالَ(عليه السلام): الزَّبيبُ يَشُدُّ الْقَلْبِ، وَ يُذْهِبُ بِالْمَرَضِ، وَ يُطْفِىءُ الْحَرارَةَ، وَ يُطيِّبُ النَّفْسَ
فرمود: خوردن مويز ـ كشمش سياه ـ قلب را تقويت، مرض ها را برطرف، و حرارت بدن را خاموش، و روان را پاك مى گرداند.

10ـ قالَ(عليه السلام): أطْعِمُوا صِبْيانَكُمُ الرُّمانَ، فَإنَّهُ اَسْرَعُ لاِلْسِنَتِهِمْ
فرمود: به كودكان خود أنار بخورانيد تا زبانشان بهتر و زودتر باز شود.


11ـ قالَ(عليه السلام): أطْرِقُوا أهاليكُمْ فى كُلِّ لَيْلَةِ جُمْعَة بِشَيْء مِنَ الْفاكِهَةِ، كَيْ يَفْرَحُوا بِالْجُمْعَةِ
فرمود: در هر شب جمعه همراه با مقدارى ميوه ـ يا شيرينى،... ـ بر اهل منزل و خانواده خود وارد شويد تا موجب شادمانى آن ها در جمعه گردد.

12ـ قالَ(عليه السلام): كُلُوا ما يَسْقُطُ مِنَ الْخوانِ فَإنَّهُ شِفاءٌ مِنْ كُلِّ داء بِإذْنِ اللّهِ عَزَّوَجَلَّ، لِمَنْ اَرادَ أنْ يَسْتَشْفِيَ بِهِ
فرمود: آنچه اطراف ظرف غذا و سفره مى ريزد جمع كنيد و بخوريد، كه همانا هركس آن ها را به قصد شفا ميل نمايد، به اذن حق تعالى شفاى تمام دردهاى او خواهد شد.


13ـ قالَ(عليه السلام):لا ينبغى للعبد ان يثق بخصلتين: العافية و الغنى، بَيْنا تَراهُ مُعافاً اِذْ سَقُمَ، وَ بَيْنا تَراهُ غنيّاً إذِ افْتَقَرَ


فرمود: سزاوار نيست كه بنده خدا، در دوران زندگى به دو خصوصيّت اعتماد كند و به آن دلبسته باشد: يكى عافيت و تندرستى و ديگرى ثروت و بى نيازى است. زيرا چه بسا در حال صحّت و سلامتى مى باشد ولى ناگهان انواع مريضى ها بر او عارض مى گردد و يا آن كه در موقعيّت و امكانات خوبى است، ناگهان فقير و بيچاره مى شود، ـ پس بدانيم كه دنيا و تمام امكانات آن بى ارزش و بىوفا خواهد بود و تنها عمل صالح مفيد و سودبخش مى باشد ـ .

14ـ قالَ(عليه السلام): لِلْمُرائى ثَلاثُ عَلامات: يَكْسِلُ إذا كانَ وَحْدَهُ، وَ يَنْشطُ إذاكانَ فِى النّاسِ، وَ يَزيدُ فِى الْعَمَلِ إذا أُثْنِىَ عَلَيْهِ، وَ يَنْقُصُ إذا ذُمَّ

فرمود: براى رياكار سه نشانه است: در تنهائى كسل و بى حال، در بين مردم سرحال و بانشاط مى باشد. هنگامى كه او را تمجيد و تعريف كنند خوب و زياد كار مى كند و اگر انتقاد شود سُستى و كم كارى مى كند.

15ـ قالَ(عليه السلام): اَوْحَى اللّهُ تَبارَكَ وَ تَعالى إلى نَبيٍّ مِنَ الاْنْبياءِ: قُلْ لِقَوْمِكَ لا يَلْبِسُوا لِباسَ أعْدائى، وَ لا يَطْعَمُوا مَطاعِمَ أعْدائى، وَ لا يَتَشَكَّلُوا بِمَشاكِلِ أعْدائى، فَيَكُونُوا أعْدائى
فرمود: خداوند تبارك و تعالى بر يكى از پيامبرانش وحى فرستاد : به امّت خود بگو: لباس دشمنان مرا نپوشند و غذاى دشمنان مرا ميل نكنند و هم شكل دشمنان من نگردند، وگرنه ايشان هم دشمن من خواهند بود.

16ـ قالَ(عليه السلام): اَلْعُقُولُ أئِمَّةُ الأفْكارِ، وَ الاْفْكارُ أئِمَّةُ الْقُلُوبِ، وَ الْقُلُوبُ أئِمَّةُ الْحَواسِّ، وَ الْحَواسُّ أئِمَّةُ الاْعْضاءِ

فرمود: عقل هر انسانى پيشواى فكر و انديشه اوست; و فكر پيشواى قلب و درون او خواهد بود; و قلب پيشواى حوّاس پنج گانه مى باشد، و حوّاس پيشواى تمامى اعضاء و جوارح است.

17ـ قالَ(عليه السلام): تَفَضَّلْ عَلى مَنْ شِئْتَ فَأنْتَ أميرُهُ، وَ اسْتَغِْنِ عَمَّنْ شِئْتَ فَأنْتَ نَظيرُهُ، وَ افْتَقِرْ إلى مَنْ شِئْتَ فَأنْتَ أسيرُهُ


فرمود: بر هر كه خواهى نيكى و احسان نما، تا رئيس و سرور او گردى; و از هر كه خواهى بى نيازى جوى تا همانند او باشى. و خود را نيازمند هر كه خواهى بدان ـ و از او تقاضاى كمك نما ـ تا اسير او گردى.


18ـ قالَ(عليه السلام): أعَزُّ الْعِزِّ الْعِلْمُ، لاِنَّ بِهِ مَعْرِفَةُ الْمَعادِ وَ الْمَعاشِ، وَ أذَلُّ الذُّلِّ الْجَهْلُ، لاِنَّ صاحِبَهُ أصَمُّ، أبْكَمٌ، أعْمى، حَيْرانٌ


فرمود: عزيزترين عزّت ها علم و كمال است، براى اين كه شناخت معاد و تأمين معاشِ انسان، به وسيله آن انجام مى پذيرد. و پست ترين ذلّت ها جهل و نادانى است، زيرا كه صاحبش هميشه در كرى و لالى و كورى مى باشد و در تمام امور سرگردان خواهد بود.


19ـ قالَ(عليه السلام): جُلُوسُ ساعَة عِنْدَ الْعُلَماءِ أحَبُّ إلَى اللّهِ مِنْ عِبادَةِ ألْفِ سَنَة، وَ النَّظَرُ إلَى الْعالِمِ أحَبُّ إلَى اللّهِ مِنْ إعْتِكافِ سَنَة فى بَيْتِ اللّهِ، وَ زيارَةُ الْعُلَماءِ أحَبُّ إلَى اللّهِ تَعالى مِنْ سَبْعينَ طَوافاً حَوْلَ الْبَيْتِ، وَ أفْضَلُ مِنْ سَبْعينَ حَجَّة وَ عُمْرَة مَبْرُورَة مَقْبُولَة، وَ رَفَعَ اللّهُ تَعالى لَهُ سَبْعينَ دَرَجَةً، وَ أنْزَلَ اللّهُ عَلَيْهِ الرَّحْمَةَ، وَ شَهِدَتْ لَهُ الْمَلائِكَةُ: أنَّ الْجَنَّةَ وَ جَبَتْ لَهُ
فرمود: يك ساعت در محضر علماء نشستن ـ كه انسان را به مبدأ و معاد آشنا سازند ـ از هزار سال عبادت نزد خداوند محبوب تر خواهد بود. توجّه و نگاه به عالِم از إعتكاف و يك سال عبادت ـ مستحبّى ـ در خانه خدا بهتر است. زيارت و ديدار علماء، نزد خداوند از هفتاد مرتبه طواف اطراف كعبه محبوب تر خواهد بود، و نيز افضل از هفتاد حجّ و عمره قبول شده مى باشد. همچنين خداوند او را هفتاد مرحله ترفيعِ درجه مى دهد و رحمت و بركت خود را بر او نازل مى گرداند، و ملائكه شهادت مى دهند به اين كه او اهل بهشت است.


20ـ قالَ(عليه السلام): يَا ابْنَ آدَم، لا تَحْمِلْ هَمَّ يَوْمِكَ الَّذى لَمْ يَأتِكَ عَلى يَوْمِكَ الَّذى أنْتَ فيهِ، فَإنْ يَكُنْ بَقِيَ مِنْ أجَلِكَ، فَإنَّ اللّهَ فيهِ يَرْزُقُكَ

فرمود: اى فرزند آدم، غُصّه رزق و آذوقه آن روزى كه در پيش دارى و هنوز نيامده است نخور، زيرا چنانچه زنده بمانى و عمرت باقى باشد خداوند متعال روزىِ آن روز را هم مى رساند.


21ـ قالَ(عليه السلام): قَدْرُ الرَّجُلِ عَلى قَدْرِ هِمَّتِهِ، وَ شُجاعَتُهُ عَلى قَدْرِ نَفَقَتِهِ، وَ صِداقَتُهُ عَلى قَدْرِ مُرُوَّتِهِ، وَ عِفَّتُهُ عَلى قَدْرِ غِيْرَتِهِ
فرمود: ارزش هر انسانى به قدر همّت اوست، و شجاعت و توان هر شخصى به مقدار گذشت و احسان اوست، و درستكارى و صداقت او به قدر جوانمردى اوست، و پاكدامنى و عفّت هر فرد به اندازه غيرت او خواهد بود.


22ـ قالَ(عليه السلام): مَنْ شَرِبَ مِنْ سُؤْرِ أخيهِ تَبَرُّكاً بِهِ، خَلَقَ اللّهُ بَيْنَهُما مَلِكاً يَسْتَغْفِرُ لَهُما حَتّى تَقُومَ السّاعَةُ
فرمود: كسى كه دهن خورده برادر مؤمنش را به عنوان تبرّك ميل نمايد، خداوند متعال ملكى را مأمور مى گرداند تا براى آن دو نفر تا روز قيامت طلب آمرزش و مغفرت نمايد.


23ـ قالَ(عليه السلام): لا خَيْرَ فِى الدُّنْيا إلاّ لِرَجُلَيْنِ: رَجَلٌ يَزْدادُ فى كُلِّ يَوْم إحْساناً، وَ رَجُلٌ يَتَدارَكُ ذَنْبَهُ بِالتَّوْبَةِ، وَ أنّى لَهُ بِالتَّوْبَةِ، وَالله لَوْسَجَدَ حَتّى يَنْقَطِعَ عُنُقُهُ ما قَبِلَ اللهُ مِنْهُ إلاّ بِوِلايَتِنا أهْلِ الْبَيْتِ
فرمود: خير و خوبى در دنيا وجود ندارد مگر براى دو دسته: دسته اوّل آنان كه سعى نمايند در هر روز، نسبت به گذشته كار بهترى انجام دهند. دسته دوّم آنان كه نسبت به خطاها و گناهان گذشته خود پشيمان و سرافكنده گردند و توبه نمايند، و توبه كسى پذيرفته نيست مگر آن كه با اعتقاد بر ولايت ما اهل بيت عصمت و طهارت باشد.


24ـ قالَ(عليه السلام): عَجِبْتُ لاِبْنِ آدَم، أوَّلُهُ نُطْفَةٌ، وَ آخِرُهُ جيفَةٌ، وَ هُوَ قائِمٌ بَيْنَهُما وِعاءٌ لِلْغائِطِ، ثُمَّ يَتَكَبَّرُ

فرمود: تعجبّ مى كنم از كسى كه اوّلش قطره اى آب ترش شده و عاقبتش لاشه اى متعفّن ـ بد بو ـ خواهد بود و خود را ظرف فضولات قرار داده است، با اين حال تكبّر و بزرگ منشى هم مى نمايد.


25ـ قالَ(عليه السلام): إيّاكُمْ وَ الدَّيْن، فَإنَّهُ هَمٌّ بِاللَّيْلِ وَ ذُلٌّ بِالنَّهارِ
فرمود: از گرفتن نسيه و قرض، خود را برهانيد، چون كه سبب غم و اندوه شبانه و ذلّت و خوارى در روز خواهد گشت.


26ـ قالَ(عليه السلام): إنَّ الْعالِمَ الْكاتِمَ عِلْمَهُ يُبْعَثُ أنْتَنَ أهْلِ الْقِيامَةِ، تَلْعَنُهُ كُلُّ دابَّة مِنْ دَوابِّ الاْرْضِ الصِّغارِ

فرمود: آن عالم و دانشمندى كه علم خود را ـ در بيان حقايق ـ براى ديگران كتمان كند، روز قيامت با بدترين بوها محشور مى شود و مورد نفرت و نفرين تمام موجودات قرار مى گيرد.

 
27ـ قالَ(عليه السلام): يا كُمَيْلُ، قُلِ الْحَقَّ عَلى كُلِّ حال، وَوادِدِ الْمُتَّقينَ، وَاهْجُرِ الفاسِقينَ، وَجانِبِ المُنافِقينَ، وَلاتُصاحِبِ الخائِنينَ
فرمود: در هر حالتى حقّ را بگو و مدافع آن باش، دوستى و معاشرت با پرهيزگاران را ادامه ده، و از فاسقين و معصيت كاران كناره گيرى كن، و از منافقان دورى و فرار كن، و با خيانتكاران همراهى و هم نشينى منما.


28ـ قالَ(عليه السلام): فى وَصيَّتِهِ لِلْحَسَنِ (عليه السلام): سَلْ عَنِ الرَّفيقِ قَبْلَ الطَّريقِ، وَعَنِ الْجارِ قَبْلَ الدّارِ

ضمن سفارشى به فرزندش امام حسن (عليه السلام) فرمود: پيش از آن كه بخواهى مسافرت بروى، رفيق مناسب راه را جويا باش، و پيش از آن كه منزلى را تهيّه كنى همسايگان را بررسى كن كه چگونه هستند.

29ـ قالَ(عليه السلام): اِعْجابُ الْمَرْءِ بِنَفْسِهِ دَليلٌ عَلى ضَعْفِ عَقْلِهِ
فرمود: فخر كردن انسان به خودش، نشانه كم عقلى او مى باشد.

30ـ قالَ(عليه السلام): أيُّهَا النّاسُ، إِيّاكُمْ وُحُبَّ الدُّنْيا، فَإِنَّها رَأْسُ كُلِّ خَطيئَة، وَبابُ كُلِّ بَليَّة، وَداعى كُلِّ رَزِيَّة
فرمود: اى گروه مردم، نسبت به محبّت و علاقه به دنيا مواظب باشيد، چون كه علاقه و محبّت به دنيا اساس هر خطا و انحرافى است، و دروازه هر بلا و گرفتارى است، و نزديك كننده هر فتنه و آشوب; و نيز آورنده هر مصيبت و مشكلى است.


31ـ قالَ(عليه السلام): السُّكْرُ أرْبَعُ السُّكْراتِ: سُكْرُ الشَّرابِ، وَسُكْرُ الْمالِ، وَسُكْرُ النَّوْمِ، وَسُكْرُ الْمُلْكِ

فرمود: مستى در چهار چيز است: مستى از شراب (و خمر)، مستى مال و ثروت، مستى خواب، مستى رياست و مقام.


32ـ قالَ(عليه السلام): أللِّسانُ سَبُعٌ إِنْ خُلِّيَ عَنْهُ عَقَرَ
فرمود: زبان، همچون درّنده اى است كه اگر آزاد باشد زخم و جراحت (سختى به جسم و ايمان) خواهد زد.


33ـ قالَ(عليه السلام): يَوْمُ الْمَظْلُومِ عَلَى الظّالِمِ أشَدُّ مِنْ يَوْمِ الظّالِمِ عَلَى الْمَظْلُومِ
فرمود: روز داد خواهى مظلوم بر عليه ظالم سخت تر است از روزى كه ظالم ستم بر مظلوم مى كند.


34ـ قالَ(عليه السلام): فِى الْقُرْآنِ نَبَأُ ما قَبْلَكُمْ، وَخَبَرُ ما بَعْدَكُمْ، وَحُكْمُ ما بَيْنِكُمْ
فرمود: قرآن احوال گذشتگان، و أخبار آينده را در بردارد، و شرح وظايف شما را بيان كرده است.


35ـ قالَ(عليه السلام): نَزَلَ الْقُرْآنُ أثْلاثاً، ثُلْثٌ فينا وَفى عَدُوِّنا، وَثُلْثٌ سُنَنٌ وَ أمْثالٌ، وَثُلْثٌ فَرائِض وَأحْكامٌ.
فرمود: نزول قرآن بر سه قسمت است: يك قسمت آن درباره اهل بيت عصمت و طهارت : و دشمنان و مخالفان ايشان; و قسمت ديگر آن، اخلاقيّات و ضرب المثلها; و قسمت سوّم در بيان واجبات و احكام إلهى مى باشد.


36ـ قالَ(عليه السلام): ألْمُؤْمِنُ نَفْسُهُ مِنْهُ فى تَعَب، وَالنّاسُ مِنْهُ فى راحَة.

فرمود: مؤمن آن كسى است كه خود را به جهت رفاه مردم در زحمت بيندازد و ديگران از او در أمنيّت و آسايش باشند.


37ـ قالَ(عليه السلام): كَتَبَ اللّهُ الْجِهادَ عَلَى الرِّجالِ وَالنِّساءِ، فَجِهادُ الرَّجُلِ بَذْلُ مالِهِ وَنَفْسِهِ حَتّى يُقْتَلَ فى سَبيلِ اللّه،
وَجِهادُ الْمَرْئَةِ أنْ تَصْبِرَ عَلى ماتَرى مِنْ أذى زَوْجِها وَغِيْرَتِهِ
.


فرمود: خداوند جهاد را بر مردان و زنان لازم دانسته است. پس جهاد مرد، آن است كه از مال و جانش بگذرد تا جائى كه در راه خدا كشته و شهيد شود. و جهاد زن آن است كه در مقابل زحمات و صدمات شوهر و بر غيرت و جوانمردى او صبر نمايد.


38ـ قالَ(عليه السلام): فى تَقَلُّبِ الاْحْوالِ عُلِمَ جَواهِرُ الرِّجالِ.
فرمود: در تغيير و دگرگونى حالات و حوادث، فطرت و حقيقت اشخاص شناخته مى شود.


39ـ قالَ(عليه السلام): إنّ الْيَوْمَ عَمَلٌ وَلا حِسابَ، وَغَداً حِسابٌ وَ لا عَمَل.
فرمود: امروزه - در دنيا - زحمت و فعاليّت، بدون حساب است و فرداى قيامت، حساب و بررسى اعمال و دريافت پاداش است.


40ـ قالَ(عليه السلام): إتَّقُوا مَعَاصِيَ اللّهِ فِى الْخَلَواتِ فَإنَّ الشّاهِدَ هُوَ الْحاكِم.
فرمود: دورى و اجتناب كنيد از معصيت هاى إلهى، حتّى در پنهانى، پس به درستى كه خداوند شاهد اعمال و نيّات است; و نيز او حاكم و قاضى خواهد بود.

23 دی 1391برچسب:, :: 17:52 :: نويسنده : s_a
23 دی 1391برچسب:, :: 17:52 :: نويسنده : s_a

احادیثی از حضرت زهرا(س)

1.در يكى‌ از روزها ، صبحگاهان‌ امام‌ على‌ (ع‌) فرمود : فاطمه‌ جان‌ آيا غذايى‌ دارى‌ تا
از گرسنگى‌ بيرون‌ آيم‌ ؟ پاسخ‌ دادند : نه‌ ، به‌ خدايى‌ كه‌ پدرم‌ را به‌ نبوت‌ و شما را 
به‌ امامت‌ برگزيد سوگند ، دو روز است‌ كه‌ در منزل‌ غذاى‌ كافى‌ نداريم‌ و در اين‌
مدت‌ شما را بر خود و فرزندانم‌ در طعام‌ ترجيح‌ دادم‌ .
امام‌ (ع‌) با تأسف‌ فرمودند : فاطمه‌ جان‌ چرا به‌ من‌ اطلاع‌ ندادى‌ تا به‌ دنبال‌ تهيه‌
غذا بروم‌ ؟ حضرت‌ زهرا (ع‌) فرمودند : اى‌ اباالحسن‌ ، من‌ از پروردگار خود حيا مى‌كنم‌
كه‌ چيزى‌ را كه‌ تو بر آن‌ توان‌ و قدرت‌ ندارى‌ ، درخواست‌ نمايم‌ .
(بحار الانوار ، ج‌ 43 ، ص‌ 59) 

 
2.كسى‌ كه‌ عبادتهاى‌ خالصانه‌ خود را به‌ سوى‌ خدا فرستد ، پروردگار بزرگ‌ بهترين‌
مصلحت‌ او را به‌ سويش‌ فرو خواهد فرستاد .
(بحار الانوار ، ج‌ 70 ، ص‌ 249) 

 
3.پاداش‌ خوشرويى‌ در برابر مؤمن‌ بهشت‌ است‌ ، و خوشرويى‌ با دشمن‌ ستيزه‌ جو ، انسان‌
را از عذاب‌ آتش‌ باز مى‌دارد .
(بحار الانوار ، ج‌ 75 ، ص‌ 401) 

 
4.حضرت‌ فاطمه‌ سلام‌ الله‌ عليها به‌ پدر گرامى‌شان‌ عرض‌ كردند : اى‌ رسول‌ خدا زنان‌
قريش‌ به‌ منزل‌ من‌ وارد شدند و گفتند : پيامبر تو را همسر كسى‌ قرار داد كه‌
سرمايه‌اى‌ ندارد . رسول‌ اكرم‌ صلى‌ الله‌ عليه‌ و آله‌ در جواب‌ فرمودند : قسم‌ به‌ خدا
دخترم‌ ، در خيرخواهى‌ تو كوتاهى‌ نكرده‌ام‌ كه‌ تو را به‌ اولين‌ مسلمان‌ و عالمترين‌ و
بردبارترين‌ اشخاص‌ تزويج‌ نموده‌ام‌ .
دخترم‌ ، همانا خداى‌ عزوجل‌ نگاهى‌ به‌ زمين‌ افكند و از اهل‌ آن‌ دو نفر را برگزيد ،
كه‌ يكى‌ از آن‌ دو را پدرت‌ و ديگرى‌ را شوهرت‌ قرار داد .
(بحار الانوار ، ج‌ 43 ، ص‌ 133) 
 
5.ما اهل‌ بيت‌ رسول‌ خدا ، وسيله‌ ارتباط خدا با مخلوقات‌ و برگزيدگان‌ خداييم‌ ، ما

جايگاه‌ پاك‌ خدا و دليلهاى‌ روشن‌ او و وارثان‌ پيامبران‌ الهى‌ مى‌باشيم‌ .
(شرح‌ نهج‌ البلاغه‌ لابن‌ ابي‌ الحديد ، ج‌ 16 ، ص‌ 211) 

 
6.خداوند اطاعت‌ و پيروى‌ از ما اهل‌ بيت‌ (ع‌) را سبب‌ برقرارى‌ نظم‌ اجتماعى‌ در
امت‌ اسلامى‌ ، و امامت‌ و رهبرى‌ ما را عامل‌ وحدت‌ و در امان‌ ماندن‌ از تفرقه‌ها
قرار داده‌ است‌ .
(احتجاج‌ طبرسى‌ ، ايران‌ : انتشارات‌ اسوه‌ ، ج‌ 1 ، ص‌ 258) 

 
7.پيامبر (ص‌) و على‌ (ع‌) دو پدر امت‌ اسلام‌ مى‌باشند ، كه‌ اگر مردم‌ از آنان‌ پيروى‌
كنند ، كجى‌ها و انحرافاتشان‌ را اصلاح‌ نموده‌ و آنها را از عذاب‌ جاويدان‌ نجات‌
مى‌دهند ، و اگر همراه‌ و ياورشان‌ باشند نعمتهاى‌ هميشگى‌ خداوندى‌ را ارزانيشان‌
مى‌دارند .
(بحار الانوار ، ج‌ 23 ، ص‌ 259) 

 
8.از حضرت‌ فاطمه‌ زهرا ( عليها السلام‌ ) روايت‌ شده‌ كه‌ رسول‌ خدا فرمودند : امام‌
همچون‌ كعبه‌ است‌ كه‌ بايد به‌ سويش‌ روند ، نه‌ آنكه‌ ( منتظر باشند تا ) او به‌
سوى‌ آنها بيايد .
(بحار الانوار ، ج‌ 36 ، ص‌ 353) 

 
9.همانا خوشبت‌ حقيقى‌ كسى‌ است‌ كه‌ على‌ ( عليه‌ السلام‌ ) را دوست‌ بدارد .
(مجمع‌ الزوائد علامه‌ هيثمى‌ ، ج‌ 9 ، ص‌ 132) 

 
10.كسى‌ كه‌ پس‌ از خوردن‌ غذا ، با دستى‌ آلوده‌ و چرب‌ بخوابد ، هيچ‌ كس‌ جز خودش‌ را
سرزنش‌ ننمايد .
(كنز العمال‌ ، ج‌ 15 ، ص‌ 242 ، ح‌ 40759) 

 
11.اما حقانيت‌ من‌ در مالكيت‌ فدك‌ ، همانا خداوند بزرگ‌ آيه‌ " آت‌ ذاالقربى‌
حقه‌ " را وقتى‌ در قرآن‌ كريم‌ بر رسول‌ خدا نازل‌ فرمود ، من‌ و فرزندانم‌ نزديكترين‌
مردم‌ به‌ پيامبر ( صلى‌ الله‌ عليه‌ و آله‌ ) بوديم‌ ، پس‌ رسول‌ خدا فدك‌ را به‌ من‌ و
فرزندانم‌ هديه‌ فرمود .
(مستدرك‌ الوسايل‌ ، ج‌ 7 ، ص‌ 291) 

 
12.براى‌ مؤمن‌ ، خرما هديه‌ خوبى‌ است‌ .
(كنز العمال‌ ، ج‌ 12 ، ص‌ 339 ، ح‌ 35305) 

 
13.حضرت‌ فاطمه‌ زهرا ( عليها السلام‌ ) فرمود : وقتى‌ آيه‌ 63 سوره‌ نور نازل‌ شد كه‌ :
" اى‌ مسلمانان‌ ، رسول‌ خدا را آن‌ گونه‌ كه‌ همديگر را مى‌خوانيد ، صدا نكنيد "
ترسيدم‌ كه‌ رسول‌ خدا را با لفظ " اى‌ پدر " بخوانم‌ ، من‌ هم‌ مانند ديگران‌ پدر را با
نام‌ " يا رسول‌ الله‌ " صدا زدم‌ . دو سه‌ بار كه‌ پدر را با اين‌ نام‌ خواندم‌ ، رو به‌
من‌ كرده‌ فرمودند :
اى‌ فاطمه‌ ! اين‌ آيه‌ درباره‌ تو و خانواده‌ تو و نسل‌ تو نازل‌ نشده‌ است‌ ، فاطمه‌
جان‌ ، تو از منى‌ و من‌ از تو ، همانا اين‌ آيه‌ براى‌ ادب‌ كردن‌ آدم‌هاى‌ خشن‌ و درشت‌
خوهاى‌ قريش‌ ، انسان‌هاى‌ خودخواه‌ و متكبر ، نازل‌ شده‌ است‌ . دخترم‌ تو با جمله‌
" پدر جان‌ " خطاب‌ كن‌ كه‌ مايه‌ حيات‌ قلب‌ من‌ است‌ و خداوند را خوشنود مى‌كند .
(بحار الانوار ، ج‌ 43 ، ص‌ 33) 

 
14.مردى‌ نابينا از حضرت‌ فاطمه‌ ( عليها السلام‌ ) اذن‌ خواست‌ كه‌ داخل‌ خانه‌ شود .
فاطمه‌ ( عليها السلام‌ ) خود را از او مستور كرد . پيغمبر خدا ( صلى‌ الله‌ عليه‌
و آله‌ ) به‌ فاطمه‌ فرمود : به‌ چه‌ سبب‌ خود را مستور كردى‌ و حال‌ اين‌ كه‌ اين‌ مرد
نابينا تو را نمى‌بيند . حضرت‌ زهرا ( عليها السلام‌ ) پاسخ‌ داد ، " اگر او مرا
نمى‌بيند ، من‌ او را مى‌نگرم‌ ، و اگر چه‌ او نمى‌بيند اما بوى‌ زن‌ را استشمام‌
مى‌كند " . رسول‌ خدا پس‌ از شنيدن‌ سخنان‌ دخترش‌ فرمود : " شهادت‌ مى‌دهم‌ كه‌
تو پاره‌ تن‌ منى‌ " .
(بحار الانوار ، ج‌ 43 ، ص‌ 91) 

 
15.خداى‌ تعالى‌ ايمان‌ را براى‌ پاكيزگى‌ از شرك‌ قرار داد ، و نماز را براى‌ دورى‌ از
تكبر و خودخواهى‌ .
(احتجاج‌ طبرسى‌ ، ايران‌ : انتشارات‌ اسوه‌ ، ج‌ 1 ، ص‌ 258) 

 
16.خداى‌ تعالى‌ زكات‌ را مايه‌ پاكى‌ جان‌ و فزونى‌ روزى‌ ، و روزه‌ را براى‌ پابرجايى‌
اخلاص‌ قرار داد .
(احتجاج‌ طبرسى‌ ، ايران‌ ، انتشارات‌ اسوه‌ ، ج‌ 1 ، ص‌ 258) 

 
17.خداى‌ تعالى‌ حج‌ را موجب‌ استحكام‌ ديانت‌ ، و عدالت‌ را مايه‌ وحدت‌ و هماهنگى‌ دلها
قرار داد .
(احتجاج‌ طبرسى‌ ، ايران‌ ، انتشارات‌ اسوه‌ ، ج‌ 1 ، ص‌ 258) 

 
18.خداوند جهاد را موجب‌ عزت‌ و هيبت‌ اسلام‌ ، و صبر را وسيله‌ استحقاق‌ و شايستگى‌
پاداش‌ حق‌ تعالى‌ قرار داد .
(احتجاج‌ طبرسى‌ ، ايران‌ ، انتشارات‌ اسوه‌ ، ج‌ 1 ، ص‌ 258) 

 
19.خداوند امر به‌ معروف‌ را جهت‌ اصلاح‌ جامعه‌ واجب‌ فرمود .
(احتجاج‌ طبرسى‌ ، ايران‌ ، انتشارات‌ اسوه‌ ، ج‌ 1 ، ص‌ 258) 

 
20.خداى‌ تعالى‌ نيكى‌ به‌ پدر و مادر را واجب‌ فرمود تا از خشم‌ او در امان‌ بمانند ،
و دستگيرى‌ از خويشان‌ را موجب‌ افزايش‌ عمر و سبب‌ فزونى‌ جمعيت‌ و قدرت‌ قرار
داد .
(احتجاج‌ طبرسى‌ ، ايران‌ ، انتشارات‌ اسوه‌ ، ج‌ 1 ، ص‌ 259) 

 
21.خداى‌ تعالى‌ قصاص‌ را وسيله‌ حفظ جانها و وفاى‌ به‌ نذر را براى‌ رسيدن‌ به‌ مغفرت‌ و
آمرزش‌ قرار داد .
(احتجاج‌ طبرسى‌ ، ايران‌ ، انتشارات‌ اسوه‌ ، ج‌ 1 ، ص‌ 259) 

 
22.خداى‌ تعالى‌ مراعات‌ كامل‌ وزن‌ و پيمانه‌ را براى‌ جلوگيرى‌ از كم‌ فروشى‌ ، و نهى‌ از
شراب‌خوارى‌ را براى‌ پرهيز از پليدى‌ تشريع‌ نموده‌ است‌ .
(احتجاج‌ طبرسى‌ ، ايران‌ ، انتشارات‌ اسوه‌ ، ج‌ 1 ، ص‌ 259) 

 
23.خداى‌ تعالى‌ پرهيز از افترا و دشنام‌ را براى‌ دور شدن‌ از لعنت‌ واجب‌ فرمود و
دزدى‌ را منع‌ كرد تا راه‌ عفت‌ پويند .
(احتجاج‌ طبرسى‌ ، ايران‌ ، انتشارات‌ اسوه‌ ، ج‌ 1 ، ص‌ 259) 

 
24.خداوند شرك‌ را حرام‌ فرمود تا به‌ اخلاص‌ طريق‌ بندگى‌ و يكتاپرستى‌ جويند ، " پس‌
چنانكه‌ بايد ، ترس‌ از خدا را پيشه‌ گيريد و جز مسلمان‌ نميريد " و آنچه‌ فرموده‌
است‌ به‌ جا آريد و خود را از آنچه‌ نهى‌ كرده‌ باز داريد كه‌ " تنها دانايان‌ از خدا
مى‌ترسند .
(احتجاج‌ طبرسى‌ ، ايران‌ ، انتشارات‌ اسوه‌ ، ج‌ 1 ، ص‌ 259 - آل‌عمران‌ ، 101) 

 
25.حضرت‌ فاطمه‌ زهرا ( عليها السلام‌ ) در جواب‌ سلمان‌ كه‌ براى‌ فقيرى‌ تقاضاى‌ كمك‌
داشت‌ فرمود :
" اى‌ سلمان‌ ! سوگند به‌ خداوندى‌ كه‌ حضرت‌ محمد ( صلى‌ الله‌ عليه‌ و آله‌ ) را به‌
پيامبرى‌ برگزيد ، سه‌ روز است‌ كه‌ غذا نخورده‌ايم‌ و فرزندانم‌ حسن‌ و حسين‌ ( عليهما
السلام‌ ) از شدت‌ گرسنگى‌ بى‌قرارى‌ مى‌كردند و خسته‌ و مانده‌ به‌ خواب‌ رفته‌اند . اما
من‌ نيكى‌ و نيكوكارى‌ را كه‌ درب‌ منزل‌ مرا كوبيده‌ است‌ ، رد نمى‌كنم‌ " .
(بحار الانوار ، ج‌ 43 ، ص‌ 72) 

 
26.پروردگارا ! بزرگا ! به‌ حق‌ پيامبرانى‌ كه‌ آنها را برگزيدى‌ و به‌ گريه‌هاى‌ حسن‌ و
حسين‌ در فراق‌ من‌ ، از تو مى‌خواهم‌ گناهكاران‌ شيعيان‌ من‌ و شيعيان‌ فرزندان‌ مرا
ببخشايى‌ .
(ذخائر العقبى‌ ، ص‌ 53 - كوكب‌ الدرى‌ ، ج‌ 1 ، ص‌ 196) 

 
27.امام‌ حسن‌ مجتبى‌ ( عليه‌ السلام‌ ) فرمود : مادرم‌ فاطمه‌ ( عليها السلام‌ ) را ديدم‌ كه‌
شب‌ جمعه‌ تا صبح‌ مشغول‌ عبادت‌ و ركوع‌ و سجود بود ، و شنيدم‌ كه‌ براى‌ مؤمنين‌ دعا
مى‌كرد و اسامى‌ آنان‌ را ذكر مى‌نمود و براى‌ آنان‌ بسيار دعا مى‌كرد ولى‌ براى‌ خودش‌
دعا نكرد ، پس‌ به‌ او عرض‌ كردم‌ : مادر ، چرا همان‌ طور كه‌ براى‌ ديگران‌ دعا كردى‌
براى‌ خودت‌ دعا نكردى‌ ، فرمودند : " پسرم‌ ، اول‌ همسايه‌ و سپس‌ خود و اهل‌
خانه‌ " .
(بحار الانوار ، ج‌ 43 ، ص‌ 81) 

 
28.روزى‌ حضرت‌ فاطمه‌ ( عليها السلام‌ ) خطاب‌ به‌ حضرت‌ اميرالمؤمنين‌ ( عليه‌ السلام‌ )
فرمود :" على‌ جان‌ ! نزديك‌ بيا تا اطلاع‌ دهم‌ شما را از آنچه‌ در گذشته‌ اتفاق‌ افتاد
و آنچه‌ در حال‌ به‌ وقوع‌ پيوستن‌ است‌ و آنچه‌ در آينده‌ رخ‌ خواهد داد تا روز قيامت‌
هنگامه‌ برپايى‌ رستاخيز عمومى‌ " .
(بحار الانوار ، ج‌ 43 ، ص‌ 8) 

 
29.حضرت‌ زهرا ( عليها السلام‌ ) در رابطه‌ با دعاى‌ روز جمعه‌ از رسول‌ گرامى‌ اسلام‌ نقل‌
فرمودند كه‌ : در روز جمعه‌ ساعتى‌ است‌ كه‌ هر خواسته‌ خير و نيكويى‌ در آن‌ ساعت‌ به‌
اجابت‌ مى‌رسد . پرسيدم‌ : يا رسول‌ الله‌ كدام‌ ساعت‌ است‌ ؟ فرمودند : آنگاه‌ كه‌
نصف‌ خورشيد در افق‌ پنهان‌ شود .
(كنز العمال‌ ، ج‌ 7 ، ص‌ 766) 

 
30.بهترين‌ شما كسانى‌ هستند كه‌ در برخورد با مردم‌ نرم‌تر و مهربان‌ترند و با همسرانشان‌
مهربان‌ و بخشنده‌اند .
(دلايل‌ الامامه‌ طبرى‌ ، ص‌ 7) 

 
31.اگر روزه‌ ، زبان‌ و گوش‌ و چشم‌ و دست‌ و پاى‌ روزه‌دار را از ارتكاب‌ اعمال‌ ناپسند
حفظ نكند ، روزه‌ را مى‌خواهد چه‌ كند ( و به‌ چه‌ دردش‌ مى‌خورد ) .
(مستدرك‌ الوسايل‌ ، ج‌ 7 ، ص‌ 366) 

 
32.وقتى‌ امام‌ حسن‌ و امام‌ حسين‌ ( عليها السلام‌ ) مريض‌ شدند ، به‌ حضرت‌ على‌ ( عليها
السلام‌ ) گفتند : چرابراى‌ سلامتى‌ دو فرزندت‌ نذر نمى‌كنى‌ ؟ ... پس‌ حضرت‌ فاطمه‌
( عليها السلام‌ ) فرمود : " اگر فرزندانم‌ شفا يابند ، سه‌ روز براى‌ خدا جهت‌
شكرگزارى‌ روزه‌ خواهم‌ گرفت‌ " .
(بحار الانوار ، ج‌ 35 ، ص‌ 245) 

 
33.آنچه‌ براى‌ زنان‌ نيكوست‌ اين‌ است‌ كه‌ ( بدون‌ ضرورت‌ ) مردان‌ نامحرم‌ را نبينند ،
و نامحرمان‌ نيز آنها را ننگرند .
(بحار الانوار ، ج‌ 37 ، ص‌ 69) 

 
34.اى‌ رسول‌ خدا ، سلمان‌ از سادگى‌ لباس‌ من‌ تعجب‌ نمود ، سوگند به‌ خدايى‌ كه‌ تو را
مبعوث‌ فرمود ، مدت‌ پنج‌ سال‌ است‌ فرش‌ خانه‌ ما پوست‌ گوسفندى‌ است‌ كه‌ روزها بر
روى‌ آن‌ شترمان‌ علف‌ مى‌خورد و شب‌ها بر روى‌ آن‌ مى‌خوابيم‌ ، و بالش‌ ما چرمى‌ است‌
كه‌ از ليف‌ خرما پر شده‌ است‌ .
(بحار الانوار ، ج‌ 8 ، ص‌ 303) 

 
35.آن‌ لحظه‌اى‌ كه‌ زن‌ در خانه‌ خود مى‌ماند ، ( و به‌ امور زندگى‌ و تربيت‌ فرزند
مى‌پردازد ) به‌ خدا نزديك‌تر است‌ .
(بحار الانوار ، ج‌ 43 ، ص‌ 92) 

 
36.به‌ او گفته‌ شد : اى‌ دختر رسول‌ خدا ، دستهايت‌ زخم‌ شده‌ است‌ ، خود را به‌ زحمت‌
مينداز ، در كنار شما خدمتكار منزلتان‌ فضه‌ ايستاده‌ است‌ ، كار منزل‌ را به‌ او
واگذار ! حضرت‌ زهرا ( عليها السلام‌ ) پاسخ‌ داد : " رسول‌ خدا ( صلى‌ الله‌ عليه‌ و
آله‌ ) به‌ من‌ سفارش‌ فرمود كه‌ كارهاى‌ خانه‌ را با فضه‌ تقسيم‌ كنم‌ ، يك‌ روز او كار
كند و روز ديگر من‌ ، ديروز نوبت‌ او بود و امروز نوبت‌ من‌ است‌ " .
(الخرائج‌ و الجرائح‌ لقطب‌الدين‌ راوندى‌ ، ص‌ 530) 

 
37.حضرت‌ على‌ و فاطمه‌ ( عليهما السلام‌ ) در تقسيم‌ وظ‌ايف‌ زندگى‌ زناشويى‌ از رسول‌ خدا
( صلى‌ الله‌ عليه‌ و آله‌ ) راهنمايى‌ خواستند . فرمودند : كارهاى‌ داخل‌ منزل‌ را
فاطمه‌ ( عليها السلام‌ ) و كارهاى‌ بيرون‌ منزل‌ را على‌ ( عليه‌ السلام‌ ) انجام‌ دهد .
پس‌ حضرت‌ زهرا ( عليها السلام‌ ) با خوشحالى‌ فرمود : " جز خدا كسى‌ نمى‌داند كه‌ از
اين‌ تقسيم‌ كار تا چه‌ اندازه‌ خوشحال‌ شدم‌ ، زيرا رسول‌ خدا مرا از انجام‌ كارهايى‌ كه‌
مربوط به‌ مردان‌ است‌ بازداشت‌ " .
(بحار الانوار ، ج‌ 43 ، ص‌ 81) 

 
38.حضرت‌ زهرا ( عليها السلام‌ ) در لحظه‌هاى‌ واپسين‌ زندگى‌ ، پس‌ از وضو گرفتن‌ به‌ اسماء
بنت‌ عميس‌ فرمود : " اى‌ اسماء ! عطر مرا همان‌ عطرى‌ كه‌ هميشه‌ مى‌زنم‌ ، و پيراهنى‌
را كه‌ هميشه‌ در آن‌ نماز مى‌گزارم‌ بياور و بر بالينم‌ بنشين‌ ، هرگاه‌ وقت‌ نماز شد
مرا از خواب‌ بيدار كن‌ ، اگر بيدار شدم‌ كه‌ نماز مى‌گزارم‌ ، و اگر بيدار نشدم‌ كسى‌
را به‌ دنبال‌ على‌ ( عليه‌ السلام‌ ) بفرست‌ " .
(كشف‌ الغمه‌ ، بيروت‌ : دار الاضواء ، ج‌ 2 ، ص‌ 122) 

 
39.حضرت‌ فاطمه‌ ( عليه‌ السلام‌ ) به‌ زن‌ مؤمنه‌اى‌ كه‌ در يك‌ بحث‌ دينى‌ و عقيدتى‌ بر زنى‌
فاسد و از دشمنان‌ اهل‌ بيت‌ ، غلبه‌ كرده‌ و بسيار خوشحال‌ شده‌ بود ، فرمود :
" همانا شادى‌ فرشتگان‌ در غلبه‌ تو بر آن‌ زن‌ معاند ، بيش‌ از شادى‌ توست‌ ، و اندوه‌
و نگرانى‌ شيطان‌ و دوستان‌ شيطان‌ در اين‌ شكست‌ ، بيشتر و شديدتر از آن‌ زن‌ شكست‌
خورده‌ است‌ " .
(بحار الانوار ، ج‌ 2 ، ص‌ 8) 

 
40.آنگاه‌ كه‌ در روز قيامت‌ برانگيخته‌ شوم‌ ، از گناهكاران‌ امت‌ پيامبر ( صلى‌ الله‌
عليه‌ و آله‌ ) شفاعت‌ خواهم‌ كرد .
(احقاق‌ الحق‌ ، ج‌ 10 ، ص‌ 367) 

 
41.اگر به‌ آنچه‌ به‌ شما امر مى‌كنيم‌ عمل‌ مى‌كنى‌ و از آنچه‌ شما را برحذر مى‌داريم‌ دورى‌
مى‌كنى‌ ، از شيعيان‌ ما مى‌باشى‌ ، والا هرگز .
(بحار الانوار ، ج‌ 68 ، ص‌ ص‌ 155) 

 
42.شيعيان‌ ما از بهترين‌ افراد اهل‌ بهشتند ، و همه‌ دوستان‌ ما و دوستان‌ دوستان‌ ما و
دشمنان‌ دشمنان‌ ما و كسى‌ كه‌ با قلب‌ و زبان‌ تسليم‌ ما اهل‌ بيت‌ شده‌ ، در صورتى‌ كه‌
از اوامر ما سرپيچى‌ كنند و نواهى‌ و موارد پرهيز را محترم‌ نشمرند ، از شيعيان‌
واقعى‌ ما نخواهند بود ، با اين‌ حال‌ جايگاهشان‌ در بهشت‌ خواهد بود ، ولى‌ بعد از
پاك‌ شدن‌ از گناهان‌ به‌ وسيله‌ بلاها و مصيبتها در دنيا ، يا تحمل‌ مشكلات‌ و شدائد
روز قيامت‌ و يا قرار گرفتن‌ اندك‌ زمانى‌ در طبقات‌ بالاى‌ جهنم‌ و چشيدن‌ عذاب‌ ، تا
اينكه‌ ما به‌ خاطر دوستى‌شان‌ با ما نجاتشان‌ داده‌ و آنان‌ را به‌ پيشگاه‌ خودمان‌ انتقال‌
خواهيم‌ داد .
(بحار الانوار ، ج‌ 68 ، ص‌ 155) 

 
43.پيامبر گرامى‌ اسلام‌ ( صلى‌ الله‌ عليه‌ و آله‌ ) حوادث‌ تلخ‌ آينده‌ را براى‌ حضرت‌ زهرا
( عليها السلام‌ ) توضيح‌ داد و به‌ شهادت‌ حضرت‌ ابا عبدالله‌ الحسين‌ ( عليها السلام‌ )
اشاره‌ كرد .
حضرت‌ فاطمه‌ ( عليها السلام‌ ) فرمود : " اى‌ پدر ! چه‌ كسى‌ فرزندم‌ و نور چشم‌ و ميوه‌
دلم‌ ، حسين‌ ( عليه‌ السلام‌ ) را شهيد مى‌كند " ؟ فرمود : " بدترين‌ افراد امت‌ من‌ ".
حضرت‌ زهرا ( عليها السلام‌ ) پرسيد : " اى‌ پدر سلام‌ مرا به‌ حضرت‌ جبرئيل‌ برسان‌ و
از او بپرس‌ كه‌ در كجا حسين‌ مرا شهيد مى‌كنند " ؟
رسول‌ خدا ( صلى‌ الله‌ عليه‌ و اله‌ ) فرمود : " در سرزمينى‌ كه‌ به‌ آن‌ كربلا مى‌گويند ".
پس‌ حضرت‌ فاطمه‌ ( عليها السلام‌ ) فرمود : ! اى‌ پدر در برابر خواسته‌هاى‌ خدا تسليم‌
و راضى‌ام‌ و به‌ خدا توكل‌ كرده‌ام‌ " .
(نهج‌ الحياة‌ ، ص‌ 208) 

 
44.يكى‌ از زنان‌ مدينه‌ خدمت‌ زهرا ( عليها السلام‌ ) رسيد و گفت‌ : مادر پيرى‌ دارم‌ كه‌
در مسايل‌ نماز سؤالاتى‌ دارد و مرا فرستاده‌ است‌ تا مسايل‌ شرعى‌ نماز را از شما
بپرسم‌ . حضرت‌ زهرا فرمود : بپرس‌ . و آنگاه‌ مسايل‌ فراوانى‌ مطرح‌ كرد و پاسخ‌ شنيد.
در ادامه‌ پرسشها آن‌ زن‌ خجالت‌ كشيد و گفت‌ : اى‌ دختر رسول‌ خدا بيش‌ از اين‌ نبايد
شما را به‌ زحمت‌ اندازم‌ .
حضرت‌ فاطمه‌ ( عليها السلام‌ ) فرمودند : " باز هم‌ بيا و آنچه‌ سؤال‌ دارى‌ بپرس‌ ،
آيا اگر كسى‌ را روزى‌ اجير نمايند كه‌ بار سنگينى‌ را به‌ بام‌ بالا ببرد و در مقابل‌ صد
هزار دينار طلا مزد بگيرد ، چنين‌ كارى‌ براى‌ او دشوار است‌ " ؟ گفت‌ : خير . حضرت‌
ادامه‌ دادند : " من‌ هر مسأله‌اى‌ را كه‌ پاسخ‌ مى‌دهم‌ ، بيش‌ از فاصله‌ بين‌ زمين‌ و
عرش‌ گوهر و لؤلؤ پاداش‌ مى‌گيرم‌ ، پس‌ سزاوارتر است‌ كه‌ بر من‌ سنگين‌ نيايد . "
(بحار الانوار ، ج‌ 2 ، ص‌ 3) 
 
45.اى‌ ابا الحسن‌ ، در همين‌ ساعت‌ به‌ خواب‌ رفتم‌ ، پس‌ محبوبم‌ رسول‌ خدا را در قصرى‌
از مرواريد سفيد ديدم‌ . چون‌ مرا ديد ، فرمود : دخترم‌ ! به‌ نزد من‌ بشتاب‌ كه‌ سخت‌
مشتاق‌ توام‌ . بى‌صبرانه‌ پاسخ‌ دادم‌ : سوگند به‌ خدا پدر جان‌ ، اشتياق‌ من‌ براى‌
زيارت‌ شما شديدتر است‌ . در اين‌ هنگام‌ پدرم‌ فرمود : تو امشب‌ در پيش‌ ما خواهى‌
بود . على‌ جان‌ ! رسول‌ خدا آنچه‌ وعده‌ دهد راست‌ است‌ و به‌ آنچه‌ عهد و پيمان‌ بندد
وفا مى‌كند .
(بحار الانوار ، ج‌ 43 ، ص‌ 179) 

 
46.فرزندانم‌ ديشب‌ را گرسنه‌ به‌ روز آوردند ، فرزند كوچك‌ من‌ " حسين‌ " در ميدان‌ جنگ‌
كشته‌ مى‌شود .
در كربلا فرزندم‌ را با حيله‌ و تزوير شهيد مى‌كنند ، واى‌ و نكبت‌ و عذاب‌ بر
قاتلانش‌ باد .
(بحار الانوار ، ج‌ 35 ، ص‌ 239) 

 
47.از دنياى‌ شما سه‌ چيز محبوب‌ من‌ است‌ : 1 - تلاوت‌ قرآن‌ 2 - نگاه‌ به‌ چهره‌ رسول‌ خدا
( صلى‌ الله‌ عليه‌ و آله‌ ) 3 - انفاق‌ در راه‌ خدا
(نهج‌ الحياة‌ ، ص‌ 271) 

  
48. اى‌ ابا الحسن‌ ( على‌ عليه‌ السلام‌ ) ! همانا رسول‌ خدا ( صلى‌ الله‌ عليه‌ و آله‌ ) با
من‌ پيمان‌ بسته‌ و خبر داده‌ است‌ كه‌ من‌ اول‌ كسى‌ خواهم‌ بود كه‌ به‌ آن‌ حضرت‌ مى‌پيوندم‌
و گريزى‌ از آن‌ نيست‌ . پس‌ على‌ جان‌ ، در برابر اوامر و فرمان‌ و خواست‌ خداوند
بزرگ‌ ، بردبار و به‌ حكم‌ او راضى‌ باش‌ .
(نهج‌ الحياة‌ ، ص‌ 233) 

  
49. تلاوت‌ كننده‌ سوره‌هاى‌ حديد و واقعه‌ و الرحمن‌ ، در آسمانها و زمين‌ اهل‌ بهشت‌
خوانده‌ مى‌شود .
(كنز العمال‌ ، ج‌ 1 ، ص‌ 582) 

  
50. در سر سفره‌ غذا ، دوازده‌ دستور العمل‌ ارزشمند وجود دارد كه‌ سزاوار است‌ هر
مسلمانى‌ آنها را بشناسد . چهارتاى‌ آن‌ واجب‌ و چهارتاى‌ آن‌ مستحب‌ و چهارتاى‌ آن‌
نشانه‌ ادب‌ است‌ .
چهار دستور العمل‌ واجب‌ عبارتند از 1- شناخت‌ و معرفت‌ پروردگار ( كه‌ نعمت‌ها از
اوست‌ ) 2- راضى‌ به‌ نعمت‌هاى‌ خدا بودن‌ 3- گفتن‌ " بسم‌ الله‌ الرحمن‌ الرحيم‌ " در
آغاز غذا 4- شكر و سپاسگذارى‌ خدا .
و چهار دستور العمل‌ مستحب‌ عبارتند از : 1- وضو گرفتن‌ قبل‌ از غذا 2- نشستن‌ به‌
جانب‌ چپ‌ 3- در حال‌ نشسته‌ غذا خوردن‌ 4- غذا خوردن‌ با سه‌ انگشت‌ .
و اما چهار دستورالعملى‌ كه‌ نشانه‌ ادب‌ است‌ : 1- از آنچه‌ در پيش‌ روى‌ شماست‌
بخوريد 2- لقمه‌ها را كوچك‌ برداريد 3- غذا را خوب‌ بجويد و با شدت‌ نرم‌ كنيد 4-
كمتر در صورت‌ ديگران‌ هنگام‌ غذا خوردن‌ بنگريد .
(عوالم‌ العلوم‌ للعلامة‌ البحراني‌ ، ج‌ 11 ، ص‌ 629) 

 51.
روزى‌ پدرم‌ رسول‌ خدا " كه‌ درود خدا بر او و خاندان‌ او باد " به‌ على‌ ( عليه‌ السلام‌ )
نگاه‌ كرد و سپس‌ با اشاره‌ به‌ او فرمود : اين‌ مرد و پيروان‌ او در بهشتند .
(ينابيع‌ المودة‌ ، ص‌ 257) 

  
52. رسول‌ گرامى‌ اسلام‌ " كه‌ درود خدا بر او و خاندان‌ او باد " به‌ على‌ ( عليه‌ السلام‌ )
فرمود : اى‌ ابا السحن‌ همانا تو و پيروان‌ تو در بهشت‌ موعود خواهيد بود .
(نهج‌ الحياة‌ ، ص‌ 326) 

53
. حضرت‌ فاطمه‌ زهرا ( عليها السلام‌ ) فرمود : پيامبر گرامى‌ اسلام‌ (ص‌) فرمودند :
فاطمه‌ پاره‌ تن‌ من‌ است‌ ، پس‌ هر كه‌ او را بيازارد مرا آزرده‌ است‌ .
(بحار الانوار ، ج‌ 28 ، ص‌ 303) 

 
54. در خدمت‌ مادر باش‌ ، زيرا بهشت‌ زير پاى‌ مادران‌ است‌ .
(نهج‌ الحياة‌ ، ص‌ 312) 

 
55.حسن‌ جان‌ ! مانند پدرت‌ على‌ (ع‌) باش‌ و ريسمان‌ را از گردن‌ حق‌ بردار
خداى‌ احسان‌ كننده‌ را پرستش‌ كن‌ و با افراد دشمن‌ و كينه‌توز دوستى‌ مكن‌
(بحار الانوار ، ج‌ 43 ، ص‌ 286)

23 دی 1391برچسب:, :: 17:52 :: نويسنده : s_a

قالَ الا مامُ جَعْفَرُ بنُ محمّد الصّادقُ علیه السلام :

1 -حَدیثی حَدیثُ ابى ، وَ حَدیثُ ابى حَدیثُ جَدى ، وَ حَدیثُ جَدّى حَدیثُ الْحُسَیْنِ، وَ حَدیثُ الْحُسَیْنِ حَدیثُ الْحَسَنِ، وَ حَدیثُ الْحَسَنِ حَدیثُ امیرِالْمُؤْمِنینَ، وَ حَدیثُ امیرَالْمُؤْمِنینَ حَدیثُ رَسُولِ اللّهِ صلّى اللّه علیه و آله و سلّم ، وَ حَدیثُ رَسُولِ اللّهِ قَوْلُ اللّهِ عَزَّ وَ جَلَّ.(1)

ترجمه :

فرمود: سخن و حدیث من همانند سخن پدرم مى باشد، و سخن پدرم همچون سخن جدّم ، و سخن جدّم نیز مانند سخن حسین و نیز سخن او با سخن حسن یكى است و سخن حسن همانند سخن امیرالمؤ منین علىّ و كلام او از كلام رسول خدا مى باشد، كه سخن رسول اللّه به نقل از سخن خداوند متعال خواهد بود.

2 -قالَ علیه السلام : مَنْ حَفِظَ مِنْ شیعَتِنا ارْبَعینَ حَدیثا بَعَثَهُ اللّهُ یَوْمَ الْقیامَةِ عالِما فَقیها وَلَمْ یُعَذِّبْهُ.(2)

ترجمه :

فرمود: هركس از شیعیان ما چهل حدیث را حفظ كند و به آن ها عمل نماید ، خداوند او را دانشمندى فقیه در قیامت محشور مى گرداند و عذاب نمى شود.

3 -قالَ علیه السلام : قَضا حاجَةِالْمُؤْمِنِ افْضَلُ مِنْ الْفِ حَجَّةٍ مُتَقَبَّلةٍ بِمَناسِكِها، وَ عِتْقِ الْفِ رَقَبَةٍ لِوَجْهِ اللّهِ، وَ حِمْلانِ الْفِ فَرَسٍ فى سَبیلِ اللّهِ بِسَرْجِها وَ لَحْمِها.(3)

ترجمه :

فرمود: برآوردن حوائج و نیازمندى هاى مؤ من از هزار حجّ مقبول و آزادى هزار بنده و فرستادن هزار اسب مجهّز در راه خدا، بالاتر و والاتر است .

4 -قالَ علیه السلام : اوَّلُ ما یُحاسَبُ بِهِ الْعَبْدُالصَّلاةُ، فَإ نْ قُبِلَتْ قُبِلَ سائِرُ عَمَلِهِ، وَ إ ذا رُدَّتْ، رُدَّ عَلَیْهِ سائِرُ عَمَلِهِ.(4)

ترجمه :

فرمود: اوّلین محاسبه انسان در پیشگاه خداوند پیرامون نماز است ، پس اگر نمازش ‍ قبول شود بقیه عبادات و اعمالش نیز پذیرفته مى گردد وگرنه مردود خواهد شد.

5 -قالَ علیه السلام : إ ذا فَشَتْ ارْبَعَةٌ ظَهَرَتْ ارْبَعَةٌ: إ ذا فَشا الزِّنا كَثُرَتِ الزَّلازِلُ، وَ إ ذا اُمْسِكَتِ الزَّكاةُ هَلَكَتِ الْماشِیَةُ، وَ إ ذا جارَ الْحُكّامُ فِى الْقَضا اُمْسِكَ الْمَطَرُ مِنَ السَّما، وَ إ ذا ظَفَرَتِ الذِّمَةُ نُصِرُ الْمُشْرِكُونَ عَلَى الْمُسْلِمینَ.(5)

ترجمه :

فرمود: هنگامى كه چهار چیز در جامعه شایع و رایج گردد چهار نوع بلا و گرفتارى پدید آید:

چنانچه زنا رایج گردد زلزله و مرگ ناگهانى فراوان شود.

چنانچه زكات و خمسِ اموال پرداخت نشود حیوانات اهلى نابود شود.

اگر حاكمان جامعه و قُضات ستم و بى عدالتى نمایند باران رحمت خداوند نمى بارد.

و اگر اهل ذمّه تقویت شوند مشركین بر مسلمین پیروز آیند.

6 -قالَ علیه السلام : مَنْ عابَ اخاهُ بِعَیْبٍ فَهُوَ مِنْ اهْلِ النّارِ.(6)

ترجمه :

فرمود: هركس برادر ایمانى خود را برچسبى بزند و او را متّهم كند از اهل آتش خواهد بود.

7 -قالَ علیه السلام : الصَّمْتُ كَنْزٌ وافِرٌ، وَ زَیْنُ الْحِلْمِ، وَ سَتْرُالْجاهِلِ.(7)

ترجمه :

فرمود: سكوت همانند گنجى پربها، زینت بخش حلم و بردبارى است ؛ و نیز سكوت ، سرپوشى بر آبروى شخص نادان و جاهل مى باشد.

8 -قالَ علیه السلام : إ صْحَبْ مَنْ تَتَزَیَّنُ بِهِ، وَلاتَصْحَبْ مَنْ یَتَزَّیَنُ لَكَ.(8)

ترجمه :

فرمود: با كسى دوستى و رفت و آمد كن كه موجب عزّت و سربلندى تو باشد، و با كسى كه مى خواهد از تو بهره ببرد و خودنمائى مى كند همدم مباش .

9 -قالَ علیه السلام : كَمالُ الْمُؤْمِنِ فى ثَلاثِ خِصالٍ: الْفِقْهُ فى دینِهِ، وَ الصَّبْرُ عَلَى النّائِبَةِ، وَالتَّقْدیرُ فِى الْمَعیشَةِ.(9)

ترجمه :

فرمود: شخصیّت و كمال مؤ من در سه خصلت است : آشنا بودن به مسائل و احكام دین ، صبر در مقابل شداید و ناملایمات ، زندگى او همراه با حساب و كتاب و برنامه ریزى دقیق باشد.

10 -قالَ علیه السلام : عَلَیْكُمْ بِإ تْیانِ الْمَساجِدِ، فَإ نَّها بُیُوتُ اللّهِ فِى الارْضِ، و مَنْ اتاها مُتَطِّهِرا طَهَّرَهُ اللّهُ مِنْ ذُنُوبِهِ، وَ كَتَبَ مِنْ زُوّارِهِ.(10)

ترجمه :

فرمود: بر شما باد به دخول در مساجد، چون كه آن ها خانه خداوند بر روى زمین است ؛ و هر كسى كه با طهارت وارد آن شود خداوند متعال او را از گناهان تطهیر مى نماید و در زمره زیارت كنندگانش محسوب مى شوند.

11 -قالَ علیه السلام : مَن قالَ بَعْدَ صَلوةِالصُّبْحِ قَبْلَ انْ یَتَكَلَّمَ: ((بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیمِ، وَلا حَوْلَ وَلاقُوَّةَ إ لاّ بِاللّهِ الْعَلىٍّّ الْعَظیمِ)) یُعیدُها سَبْعَ مَرّاتٍ، دَفَعَ اللّهُ عَنْهُ سَبْعینَ نَوْعا مِنْ أ نْواعِ الْبَلا، اهْوَنُهَاالْجُذامُ وَالْبَرَصُ.(11)

ترجمه :

فرمود: هر كسى بعد از نماز صبح پیش از آن كه سخنى مطرح كند، هفت مرتبه بگوید: ((بسم اللّه الرّحمن الرّحیم ، لا حول و لا قوّة إ لاّ باللّه العلیّ العظیم )) خداوند متعال هفتاد نوع بلا از او دور گرداند كه ساده ترین آن ها مرض پیسى و جذام باشد.

12 -قالَ علیه السلام : مَنْ تَوَضَّا وَ تَمَنْدَلَ كُتِبَتْ لَهُ حَسَنَةٌ، وَ مَنْ تَوَضَّا وَلَمْ یَتَمَنْدَلْ حَتّى یَجُفَّ وُضُوئُهُ، كُتِبَ لَهُ ثَلاثُونَ حَسَنَةً.(12)

ترجمه :

فرمود: هركس وضو بگیرد و با حوله خشك نماید یك حسنه دارد و چنانچه خشك نكند سى حسنه خواهد داشت .

13 -قالَ علیه السلام : لاَ فْطارُكَ فى مَنْزِلِ اخیكَ افْضَلُ مِنْ صِیامِكَ سَبْعینَ ضِعْفا.(13)

ترجمه :

فرمود: اگر افطارى روزه ات را در منزل برادر - مؤ منت - ، انجام بدهى ثوابش هفتاد برابر اصل روزه است .

14 -قالَ علیه السلام : إ ذا افْطَرَ الرَّجُلُ عَلَى الْما الْفاتِرِ نَقى كَبِدُهُ، وَ غَسَلَ الذُّنُوبَ مِنَ الْقَلْبِ، وَ قَوىَّ الْبَصَرَ وَالْحَدَقَ.(14)

ترجمه :

فرمود: چنانچه انسان روزه خود را با آب جوش افطار نماید كبدش پاك و سالم باقى مى ماند، و قلبش از كدورت ها تمیز و نور چشمش قوى و روشن مى گردد.

15 -قالَ علیه السلام : مَنْ قَرَءَالْقُرْآنَ فِى الْمُصْحَفِ مُتِّعَ بِبَصَرِهِ، وَ خُنِّفَ عَلى والِدَیْهِ وَ إ نْ كانا كافِرَیْنِ.(15)

ترجمه :

فرمود: هر كه قرآن شریف را از روى آن قرائت نماید بر روشنائى چشمش ‍ افزوده گردد؛ و نیز گناهان پدر و مادرش سبك شود گرچه كافر باشند.

16 -قالَ علیه السلام : مَنْ قَرَءَ قُلْ هُوَاللّهُ احَدٌ مَرَّةً واحِدَةً فَكَانَّما قَرَءَ ثُلْثَ الْقُرآنِ وَ ثُلْثَ التُّوراةِ وَ ثُلْثَ الاْ نْجیلِ وَ ثُلْثَ الزَّبُورِ.(16)

ترجمه :

فرمود: هر كه یك مرتبه سوره توحید را تلاوت نماید، همانند كسى است كه یك سوّم قرآن و تورات و انجیل و زبور را خوانده باشد.

17 -قالَ علیه السلام : إ نَّ لِكُلِّ ثَمَرَةٍ سَمّا، فَإ ذا اتَیْتُمْبِها فامسُّوهَا الْما، وَاغْمِسُوها فِى الْما.(17)

ترجمه :

فرمود: هر نوع میوه و ثمره اى ، مسموم و آغشته به میكرب ها است ؛ هر گاه خواستید از آن ها استفاده كنید با آب بشوئید.

18 -قالَ علیه السلام : عَلَیْكُمْ بِالشَّلْجَمِ، فَكُلُوهُ وَادیمُوا اكْلَهُ، وَاكْتُمُوهُ إ لاّعَنْ اهْلِهِ، فَما مِنْ احَدٍ إ لاّ وَ بِهِ عِرْقٌ مِنَ الْجُذامِ، فَاذیبُوهُ بِاكْلِهِ.(18)

ترجمه :

فرمود: شلغم را اهمیّت دهید و مرتّب آن را میل نمائید و آن را به مخالفین معرّفى نكنید، شلغم رگ جذام را قطع و نابود مى سازد.

19 -قالَ علیه السلام : یُسْتَجابُ الدُّعا فى ارْبَعَةِ مَواطِنَ: فِى الْوِتْرِ، وَ بَعْدَ الْفَجْرِ، وَ بَعْدَالظُّهْرِ، وَ بَعْدَ الْمَغْرِبِ.(19)

ترجمه :

فرمود: در چهار وقت دعا مستجاب خواهد شد: هنگام نماز وِتر، بعد از نماز صبح ، بعد از نماز ظهر، بعد از نماز مغرب .

20 -قالَ علیه السلام : مَنْ دَعا لِعَشْرَةٍ مِنْ إ خْوانِهِ الْمَوْتى لَیْلَةَ الْجُمُعَةِ اوْجَبَ اللّهُ لَهُ الْجَنَّةَ.(20)

ترجمه :

فرمود: هركس كه در شب جمعه براى ده نفر از دوستان مؤ من خود كه از دنیا رفته اند دعا و طلب مغفرت نماید، از اهل بهشت قرار خواهد گرفت .

21 -قالَ علیه السلام : مِشْطُ الرَّاسِ یَذْهَبُ بِالْوَبا، وَ مِشْطُ اللِّحْیَةِ یُشَدِّدُ الاْضْراسَ.(21)

ترجمه :

فرمود: شانه كردن موى سر موجب نابودى وَبا و مانع ریزش مو مى گردد، و شانه كردن ریش و محاسن ریشه دندان ها را محكم مى نماید.

22 -قالَ علیه السلام ایُّما مُؤْمِنٍ سَئَلَ اخاهُ الْمُؤْمِنَ حاجَةً وَ هُوَ یَقْدِرُ عَلى قَضائِها فَرَدَّهُ عَنْها، سَلَّطَ اللّهُ عَلَیْهِ شُجاعا فى قَبْرِهِ، یَنْهَشُ مِنْ اصابِعِهِ.(22)

ترجمه :

فرمود: چنانچه مؤ منى از برادر ایمانیش حاجتى را طلب كند و او بتواند خواسته اش را برآورد و انجام ندهد، خداوند در قبرش یك افعى بر او مسلّط گرداند كه هر لحظه او را آزار رساند.

23 -قالَ علیه السلام : وَلَدٌ واحِدٌ یَقْدِمُهُ الرَّجُلُ، افْضَلُ مِنْ سَبْعینَ یَبْقُونَ بَعْدَهُ، شاكینَ فِى السِّلاحِ مَعَ الْقائِمِ (عَجَّلَ اللّهُ تَعالى فَرَجَهُ الشَّریف ).(23)

ترجمه :

فرمود: اگر انسانى یكى از فرزندانش را پیش از خود به عالم آخرت بفرستد بهتر از آن است كه چندین فرزند به جاى گذارد و در ركاب امام زمان علیه السلام با دشمن مبارزه كنند.

24 -قالَ علیه السلام : إ ذا بَلَغَكَ عَنْ اخیكَ شَیْى ءٌ فَقالَ لَمْ اقُلْهُ فَاقْبَلْ مِنْهُ، فَإ نَّ ذلِكَ تَوْبَةٌ لَهُ. وَ قالَ علیه السلام : إ ذا بَلَغَكَ عَنْ اخیكَ شَیْى ءٌ وَ شَهِدَ ارْبَعُونَ انَّهُمْ سَمِعُوهُ مِنْهُ فَقالَ: لَمْ اقُلْهُ، فَاقْبَلْ مِنْهُ.(24)

ترجمه :

فرمود: چنانچه شنیدى كه برادرت یا دوستت چیزى بر علیه تو گفته است و او تكذیب كرد قبول كن . همچنین فرمود: اگر چیزى را از برادرت بر علیه خودت شنیدى و نیز چهل نفر شهادت دادند، ولى او تكذیب كرد و گفت : من نگفته ام ، حرف او را بپذیر.

25 -قالَ علیه السلام : لایَكْمُلُ إ یمانُ الْعَبْدِ حَتّى تَكُونَ فیهِ أ رْبَعُ خِصالٍ: یَحْسُنُ خُلْقُهُ، وَسَیْتَخِفُّ نَفْسَهُ، وَیُمْسِكُ الْفَضْلَ مِنْ قَوْلِهِ، وَیُخْرِجَ الْفَضْلَ مِنْ مالِهِ.(25)

ترجمه :

فرمود: ایمان انسان كامل نمى گردد مگر آن كه چهار خصلت در او باشد: اخلاقش نیكو باشد، نفس خود را سبك شمارد، كنترل سخن داشته باشد، اضافى ثروتش حق الله ، حق الناس را بپردازد.

26 -قالَ علیه السلام : داوُوا مَرْضاكُمْ بِالصَّدَقَةِ، وَادْفَعُوا ابْوابَ الْبَلایا بِالاْسْتِغْفارِ.(26)

ترجمه :

فرمود: مریضان خود را به وسیله پرداخت صدقه مداوا و معالجه نمائید، و بلاها و مشكلات را با استغفار و توبه دفع كنید.

27 -قالَ علیه السلام : إ نَّ اللّهَ فَرَضَ عَلَیْكُمُ الصَّلَواتِ الْخَمْسِ فى افْضَلِ السّاعاتِ، فَعَلَیْكُمْ بِالدُّعا فى إ دْبارِ الصَّلَواتِ.(27)

ترجمه :

فرمود: خداوند متعال پنج نماز در بهترین اوقات را بر شما واجب گرداند، پس سعى كنید حوایج و خواسته هاى خود را پس از هر نماز با خداوند مطرح و درخواست كنید.

28 -قالَ علیه السلام : كُلُوا ما یَقَعُ مِنَ الْمائِدَةِ فِى الْحَضَرِ، فَإ نَّ فیهِ شِفا مِنْ كُلِّ دا، وَلا تَاكُلُوا مایَقَعُ مِنْها فِى الصَّحارى .(28)

ترجمه :

فرمود: هنگام خوردن غذا در منزل ، آنچه كه اطراف سفره و ظرف مى ریزد جمع كنید و میل نمائید كه در آن ها شفاى دردهاى درونى است ، ولى چنانچه در بیابان سفره انداختید؛ اضافه هاى آن را رها كنید براى جانوران .

29 -قالَ علیه السلام : ارْبَعَةٌ مِنْ اخْلاقِ الاْ نْبیا: الْبِرُّ، وَالسَّخا، وَالصَّبْرُ عَلَى النّائِبَةِ، وَالْقِیامُ بِحَقِّ الْمُؤمِنِ.(29)

ترجمه :

فرمود: چهار چیز از اخلاق پسندیده پیغمبران الهى است : نیكى ، سخاوت ، صبر و شكیبائى در مصائب و مشكلات ، اجرا حقّ و عدالت بین مؤ منین .

30 -قالَ علیه السلام : إ مْتَحِنُوا شیعتَنا عِنْدَ ثَلاثٍ: عِنْدَ مَواقیتِ الصَّلاةِ كَیْفَ مُحافَظَتُهُمْ عَلَیْها، وَ عِنْدَ أ سْرارِهِمْ كَیْفَ حِفْظُهُمْ لَها عِنْدَ عَدُوِّنا، وَ إ لى أ مْوالِهِمْ كَیْفَ مُواساتُهُمْ لاِ خْوانِهِمْ فیها.(30)

ترجمه :

فرمود: شیعیان و دوستان ما را در سه مورد آزمایش نمائید:

1 -مواقع نماز، چگونه رعایت آن را مى نمایند.

2 -اسرار یكدیگر را چگونه فاش و یا نگهدارى مى كنند.

3 -نسبت به اموال و ثروتشان چگونه به دیگران رسیدگى مى كنند و حقوق خود را مى پردازند.

31 -قالَ علیه السلام : مَنْ مَلَكَ نَفْسَهُ إ ذا رَغِبَ، وَ إ ذا رَهِبَ، وَ إ ذَا اشْتَهى ، وإ ذا غَضِبَ وَ إ ذا رَضِىَ، حَرَّمَ اللّهُ جَسَدَهُ عَلَى النّارِ.(31)

ترجمه :

فرمود: هر كه در چهار موقع ، مالك نفس خود باشد: هنگام رفاه و توسعه زندگى ، هنگام سختى و تنگ دستى ، هنگام اشتها و آرزو و هنگام خشم و غضب ؛ خداوند متعال بر جسم او، آتش را حرام مى گرداند.

32 -قالَ علیه السلام : إ نَّ النَّهارَ إ ذا جا قالَ: یَابْنَ آدَم ، اعْجِلْ فى یَوْمِكَ هذا خَیْرا، اشْهَدُ لَكَ بِهِ عِنْدَ رَبِّكَ یَوْمَ الْقیامَةِ، فَإ نّى لَمْ آتِكَ فیما مَضى وَلاآتیكَ فیما بَقِىَ، فَإ ذا جااللَّیْلُ قالَ مِثْلُ ذلِكَ.(32)

ترجمه :

فرمود: هنگامى كه روز فرا رسد گوید: تا مى توانى در این روز از كارهاى خیر انجام بده كه من در قیامت در پیشگاه خداوند شهادت مى دهم و بدان كه من قبلا در اختیار تو نبودم و در آینده نیز پیش تو باقى نخواهم ماند. همچنین هنگامى كه شب فرارسد چنین زبان حالى را خواهد داشت .

33 -قالَ علیه السلام : یَنْبَغى لِلْمُؤْمِنِ انْ یَكُونَ فیهِ ثَمان خِصال :

وَقُورٌ عِنْدَ الْهَزاهِزِ، صَبُورٌ عِنْدَ الْبَلا، شَكُورٌ عِنْدَ الرَّخا، قانِعٌ بِما رَزَقَهُ اللّهُ، لا یَظْلِمُ الاْ عْدا، وَ لا یَتَحامَلُ لِلاْ صْدِقا، بَدَنُهُ مِنْهُ فى تَعِبٌ، وَ النّاسُ مِنْهُ فى راحَةٍ.(33)

ترجمه :

فرمود: سزاوار است كه هر شخص مؤ من در بردارنده هشت خصلت باشد:

هنگام فتنه ها و آشوب ها باوقار و آرام ، هنگام بلاها و آزمایش ها بردبار و صبور، هنگام رفاه و آسایش شكرگزار، به آنچه خداوند روزیش گردانده قانع باشد.

دشمنان و مخالفان را مورد ظلم و اذیّت قرار ندهد، بر دوستان برنامه اى را تحمیل ننماید، جسمش خسته ؛ ولى دیگران از او راحت و از هر جهت در آسایش باشند

34 -قالَ علیه السلام : من ماتَ یَوْمَ الْجُمُعَةِ عارِفا بِحَقِّنا عُتِقَ مِنَ النّارِ وَ كُتِبَ لَهُ بَرائَةٌ مِنْ عَذابِ الْقَبْرِ.(34)

ترجمه :

فرمود: هركس كه در روز جمعه فوت نماید و از دنیا برود؛ و عارف به حقّ ما اهل بیت عصمت و طهارت علیهم السلام باشد، از آتش سوزان دوزخ آزاد مى گردد؛ و نیز از عذاب شب اوّل قبر در امان خواهد بود.

35 -قالَ علیه السلام : إ نَّ الرَّجُلَ یَذْنِبُ الذَّنْبَ فَیَحْرُمُ صَلاةَاللَّیْلِ، إ نَّ الْعَمَلَ السَّیِّى ءَ اسْرَعُ فى صاحِبِهِ مِنَ السِّكینِ فِى اللَّحْمِ.(35)

ترجمه :

فرمود: چه بسا شخصى به وسیله انجام گناهى از نماز شب محروم گردد، همانا تاثیر گناه در روان انسان سریع تر از تاثیر چاقو در گوشت است .

36 -قالَ علیه السلام : لاتَتَخَلَّلُوا بِعُودِالرَّیْحانِ وَلابِقَضیْبِ الرُّمانِ، فَإ نَّهُما یُهَیِّجانِ عِرْقَ الْجُذامِ.(36)

ترجمه :

فرمود: به وسیله چوب ریحان و چوب انار، دندان هاى خود را خلال نكنید، براى این كه تحریك كننده عوامل مرض جذام و پیسى مى باشد.

37 -قالَ علیه السلام : تَقْلیمُ الا ظْفارِ یَوْمَ الْجُمُعَةِ یُؤ مِنُ مِنَ الْجُذامِ وَالْبَرَصِ وَالْعَمى ، وَ إ نْ لَمْ تَحْتَجْ فَحَكِّها حَكّا. وَ قالَ علیه السلام : اخْذُ الشّارِبِ مِنَ الْجُمُعَةِ إ لَى الْجُمُعَةِ امانٌ مِنَ الْجُذامِ.(37)

ترجمه :

فرمود: كوتاه كردن ناخن ها در روز جمعه موجب سلامتى از جذام و پیسى و ضعف بینائى چشم خواهد شد و اگر امكان كوتاه كردن آن نباشد سر آن ها را بتراش .

و فرمود: كوتاه كردن سبیل در هر جمعه سبب ایمنى از مرض جذام مى شود.

38 -قالَ علیه السلام : إ ذا اوَیْتَ إ لى فِراشِكَ فَانْظُرْ ماسَلَكْتَ فى بَطْنِكَ، وَ ما كَسَبْتَ فى یَوْمِكَ، وَاذْكُرْ انَّكَ مَیِّتٌ، وَ انَّ لَكَ مَعادا.(38)

ترجمه :

فرمود: در آن هنگامى كه وارد رختخواب خود مى شوى ، با خود بیندیش كه در آن روز چه نوع خوراكى ها و آشامیدنى ها از چه راهى به دست آورده اى و میل نموده اى .

و در آن روز چه چیزهائى را چگونه و از چه راهى كسب و تحصیل كرده اى.

و در هر حال متوجّه باش كه مرگ تو را مى رباید؛ و سپس در صحراى محشر جهت بررسى گفتار و كردارت حاضر خواهى شد.

39 -قالَ علیه السلام : إ نَّ لِلّهِ عَزَّ وَ جَلَّ إ ثْنَیْ عَشَرَ الْفَ عالَم ، كُلُّ عالَمٍ مِنْهُمْ اكْبَرُ مِنْ سَبْعِ سَمواتٍ وَ سَبْعِ ارَضینَ، ما یُرى عالَمٌ مِنْهُمْ انّ لِلّهِ عَزَّ وَ جَلَّ عالَما غَیْرُهُمْ وَ انَاالْحُجَّةُ عَلَیْهِمْ.(39)

ترجمه :

فرمود: همانا خداوند متعال ، دوازده هزار جهان آفریده است كه هر یك از آن ها نسبت به آسمان ها و زمین هاى هفت گانه بزرگ تر مى باشد؛ و من و دیگر ائمّه دوازده گانه از طرف خداوند بر همه آن ها حجّت و راهنما هستیم .

40 -قالَ علیه السلام : حَدیثٌ فى حَلالٍ وَ حَرامٍ تَاخُذُهُ مِنْ صادِقٍ خَیْرٌ مِنَ الدُّنْیا وَ ما فیها مِنْ ذَهَبٍ وَفِضَّةٍ.(40)

ترجمه :

فرمود: سخنى را درباره مسائل حلال و حرام و احكام دین خدا، از راست گوى مؤ منى دریافت كنى ؛ بهتر و ارزشمندتر است از تمام دنیا و ثروت هاى آن .

پی نوشتها

1-جامع الاحادیث الشیعه : ج 1 ص 127 ح 102، بحارالا نوار: ج 2، ص 178، ح 28.

2-امالى الصدوق : ص 253.

3-امالى الصدوق : ص 197.

4-وسائل الشیعه : ج 4 ص 34 ح 4442.

5-وسائل الشیعة : ج 8 ص 13.

6-اختصاص : ص 240، بحارالا نوار: ج 75، ص 260، ح 58.

7-مستدرك الوسائل : ج 9 ص 16 ح 4.

8-وسائل الشیعه : ج 11 ص 412.

9-امالى طوسى : ج 2 ص 279.

10-وسائل الشیعة : ج 1 ص 380 ح 2.

11-امالى طوسى : ج 2 ص 343.

12-وسائل الشیعة : ج 1 ص 474 ح 5.

13-من لایَحضره الفقیه : ج 2 ص 51 ح 13.

14-وسائل الشیعه : ج 10 ص 157 ح 3.

15-وسائل الشیعه : ج 6 ص 204 ح 1.

16-وسائل الشیعه : ج 6 ص 225 ح 10.

17-وسائل الشیعه : ج 25 ص 147 ح 2.

18-وسائل الشیعه : ج 25 ص 208 ح 4.

19-جامع احادیث الشیعة : ج 5 ص 358 ح 12.

20-جامع احادیث الشیعة : ج 6 ص 178 ح 78.

21-وسائل الشیعة : ج 2 ص 124 ح 1.

22-امالى طوسى : ج 2، ص 278، س 9، وسائل الشیعة : ج 16، ص ‍ 360، ح 10.

23-بحارالا نوار: ج 79 ص 116 ح 7 و ح 8، و ص 123 ح 16.

24-مصادقة الاخوان : ص 82.

25-امالی طوسى : ج 1 ص 125.

26-مستدرك الوسائل : ج 7 ص 163 ح 1.

27-مستدرك الوسائل : ج 6 ص 431 ح 6.

28-مستدرك الوسائل : ج 16 ص 288 ح 1.

29-اعیان الشّیعة : ج 1، ص 672، بحارالا نوار: ج 78، ص 260، ذیل ح 108 .

30-وسائل الشیعة : ج 4 ص 112.

31-وسائل الشیعة : ج 15 ص 162 ح 8.

32-وسائل الشیعة : ج 16 ص 93 ح 2.

33-اصول كافى : ج 2، ص 47، ح 1، ص 230، ح 2، و نزهة النّاظر حلوانى : ص 120، ح 70.

34-مستدرك الوسائل : ج 6 ص 66 ح 22.

35-اصول كافى : ج 2 ص 272.

36-امالى صدوق : ص 321، بحارالا نوار: ج 66، ص 437، ح 3 .

37-وسائل الشیعة : ج 7 ص 363 و 356.

38-دعوات راوندى ص 123، ح 302، بحارالا نوار: ج 71، ص 267، ح 17.

39-خصال : ص 639، ح 14، بحارالا نوار: ج 27، ص 41، ح 1.

40-الا مام الصّادق علیه السلام : ص 143.

23 دی 1391برچسب:, :: 17:52 :: نويسنده : s_a

1- مقام رضا
«الرِّضا بِمَکْرُوهِ الْقَضاءِ اَرْفَعُ دَرَجاتِ الْيَقينِ.»:
خشنودى از پيشامدهاى ناخوشايند، بلندترين درجه يقين است.


2- کرامت نفس
«مَنْ کَرُمَتْ عَلَيْهِ نَفْسُهُ هانَتْ عَلَيْهِ الدُّنْيا.»:
هر که کرامت و بزرگوارى نفس داشته باشد، دنيا را پَست انگارد.


3- دنيا مايه ارزش نيست
«اَعْظَمُ النّاسِ خَطَرًا مَنْ لَمْ يَرَ الدُّنْيا خَطَرًا لِنَفْسِهِ.»:
پرارزش ترين مردم کسى است که دنيا را مايه ارزش خود نداند.


4- پرهيز از دروغ
«اِتَّقُوا الْکِذْبَ الصَّغيرَ مِنْهُ وَ الْکَبيرَ فى کُلِّ جِدٍّ وَ هَزْل فَاِنَّ الرَّجُلَ اِذا کَذَبَ فى الصَّغيرِ اِجْتَرَءَ عَلَى الْکَبيرِ.»:
از دروغ کوچک و بزرگ در هر جدّى و شوخيى بپرهيزيد، زيرا چون کسى دروغ کوچک گفت بر دروغ بزرگ نيز جرات پيدا مىکند.

5- خود نگهدارى
«اَلْخَيْرُ کُلُّهُ صِيانَهُ الاِْنْسانِ نَفْسَهُ.»:
تمام خير آن است که انسان خود را نگهدارد.


6- همنشينان ناشايسته
«اِيّاکَ وَ مُصاحَبَهَ الْکَذّابِ، فَاِنَّهُ بِمَنْزِلَهِ السَّرابِ يُقَرِّبُ لَکَ البَعيدَ وَ يُبَعِّدُ لَکَ الْقَريبَ. وَ اِيّاکَ وَ مُصاحَبَهَ الْفاسِقِ فَاِنَّهُ بايَعَکَ بِاُکْلَه اَوْ اَقَلَّ مِنْ ذلِکَ. وَ اِيّاکَ وَ مُصاحَبَهَ الْبَخيلِ فَاِنَّهُ يَخْذُلُکَ فى مالِهِ اَحْوَجَ ما تَکُونُ اِلَيْهِ. وَ اِيّاکَ وَ مُصاحَبَهَ الاَْحْمَقِ، فَاِنَّهُ يُريدُ اَنْ يَنْفَعَکَ فَيَضُرُّکَ. وَ اِيّاکَ وَ مُصاحَبَهَ الْقاطِعِ لِرَحِمِهِ، فَاِنّى وَجَدْتُهُ مَلْعُونًا فى کِتابِاللّهِ.»:
1ـ مبادا با دروغگو همنشين شوى که او چون سراب است، دور را به تو نزديک کند و نزديک را به تو دور نمايد.
2ـ مبادا با فاسق و بدکار همنشين شوى که تو را به يک لقمه و يا کمتر بفروشد.
3ـ مبادا همنشين بخيل شوى که او در نهايتِ نيازت بدو، تو را واگذارد.
4ـ مبادا با احمق رفيق شوى که چون خواهد سودت رساند، زيانت مىزند.
5 ـ مبادا با آن که از خويشان خود مىبرد، مصاحبت کنى که من او را در قرآن ملعون يافتم.


7- ترک سخن بى فايده و دورى از جدل
«اِنَّ الْمَعْرِفَهَ وَ کَمالَ دينِ الْمُسْلِمِ تَرْکُهُ الْکَلامَ فيما لا يَعْنيهِ وَ قِلَّهُ مِرائِهِ وَ حِلْمُهُ وَ صَبْرُهُ وَ حُسْنُ خُلْقِهِ.»:
معرفت و کمال ديانت مسلمان، ترکِ کلام بىفايده و کم جدل کردن، و حلم و صبر و خوشخويى اوست.


8- محاسبه نفس و توجّه به معاد
«اِبْنَ آدَمَ! اِنّکَ لا تَزالُ بِخَيْر ما کانَ لَکَ واعِظٌ مِنْ نَفْسِکَ، وَ ما کانَتِ الُْمحاسَبَهُ مِنْ هَمِّکَ، وَ ما کانَ الْخَوْفُ لَکَ شِعارًا وَ الْحَذَرُ لَکَ دِثارًا.
اِبْنَ آدَمَ! اِنَّکَ مَيِّتٌ وَ مَبْعُوثُ وَ مَوْقُوفٌ بَيْنَ يَدَىِ اللّهِ جَلَّ وَ عَزَّ، فَاَعِدَّ لَهُ جَوابًا.»:
اى فرزند آدم! به راستى که تو پيوسته رو به خيرى، تا خودت را پند دهى و حساب خودت را برسى و ترس از خدا را روپوش و پرهيز را زيرپوش خود سازى.
اى فرزند آدم! تو خواهى مرد و برانگيخته خواهى شد و در حضور خداوند عزّ و جَلّ قرار خواهى گرفت، پس براى او جوابى را آماده کن.


9- نتايج دعا
«اَلْمُوْمِنُ مِنْ دُعائِهِ عَلى ثَلاث: اِمّا اَنْ يُدَّخَرَ لَهُ وَ اِمّا اَنْ يُعَجَّلَ لَهُ وَ اِمّا اَنْ يُدْفِعَ عَنْهُ بَلاءً يُريدُ اَنْ يُصيبَهُ.»:
مومن از دعايش سه نتيجه مىگيرد:1ـ يا برايش ذخيره گردد،2ـ يا در دنيا برآورده شود،3ـ يا بلايى را که خواست به او برسد، از او بگرداند.


10- مبغوضيت گداى بخيل
«اِنَّ اللّهَ لَيُبْغِضُ الْبَخيلَ السّائِلَ الُْمحْلِفَ.»:
به راستى که خداوند، گداى بخيلى را که سوگند مىخورد دشمن دارد.


11- اسباب نجات
«ثَلاثٌ مُنْجِياتٌ لِلْمُوْمِنِ: کَفُّ لِسانِهِ عَنِ النّاسِ وَ اغْتِيابِهِمْ. وَ اشْتِغالُهُ نَفْسَهُ بِما يَنْفَعُهُ لاِخِرَتِهِ وَ دُنْياهُ وَ طُولُ الْبُکاءِ عَلى خَطيئَتِهِ.»:
سه چيز سبب نجات مومن است:1ـ بازداشتن زبان از غيبت مردم،2ـ مشغول کردن خودش به آنچه که براى آخرت و دنيايش سود دهد،3ـ و گريستن طولانى بر گناهش.


12- به سوى بهشت
«مَنِ اشْتاقَ اِلى الْجَنَّهِ سارَعَ اِلَى الْخَيْراتِ وَ سَلا عَنِ الشَّهَواتِ وَ مَنْ اَشْفَقَ مِنَ النّارِ بادَرَ بِالتَّوْبَهِ اِلَى اللّهِ مِنْ ذُنُوبِهِ وَ راجَعَ عَنِ الَْمحارِمِ.»
هر که مشتاق بهشت است به حسنات شتابد و از شهوات دورى گزيند، هر که از دوزخ ترسد براى توبه از گناهانش به درگاه خدا پيشى گيرد و از حرامها برگردد.


13- ثواب نگاه
«نَظَرُ المُوْمِنِ فى وَجْهِ اَخيهِ المُوْمِنِ لِلْمَوَدَّهِ وَ الَْمحَبَّهِ لَهُ عِبادَهٌ.»:
نگاه مهرآميز مومن به چهره برادر مومنش و محبّت به او عبادت است.
14- پارسايى و دعا
«ما مِنْ شَىْء اَحَبُّ اِلَى اللّهِ بَعْدَ مَعْرِفَتِهِ مِنْ عِفَّهِ بَطْن وَ فَرْج وَ ما مِنْ شَىْء اَحَبُّ اِلَى اللّهِ مِنْ اَنْ يُسْاَلَ.»:
چيزى نزد خدا، پس از معرفت او، محبوبتر از پارسايى شکم و شهوت نيست، و چيزى نزد خدا محبوبتر از درخواست کردن از او نيست.


15- پذيرش عذر ديگران
«اِنْ شَتَمَکَ رَجُلٌ عَنْ يَمينِکَ ثُمَّ تَحَوَّلَ اِلى يَسارِکَ وَ اعْتَذَرَ اِلَيْکَ فَاقْبَلْ عُذْرَهُ.»
اگر مردى از طرف راستت به تو دشنام داد و سپس به سوى چپت گرديد و از تو عذرخواهى نمود، عذرش را بپذير.


16- حقّ خدا بر بنده
«فَاَمّا حَقُّ اللّهِ الاَْکْبَرِ فَاِنَّکَ تَعْبُدُهُ لا يُشْرِکُ بِهِ شَيْئًا فَاِذا فَعَلْتَ ذلِکَ بِاِخْلاص جَعَلَ لَکَ عَلى نَفْسِهِ اَنْ يَکْفِيَکَ اَمْرَ الدُّنْيا وَ الاْخِرَهِ وَ يَحْفَظَ لَکَ ما تُحِبُّ مِنْها.»
حقّ خداوند بزرگ اين است که او را بپرستى و چيزى را شريکش ندانى و چون از روى اخلاص اين کار را کردى، خدا بر عهده گرفته که کار دنيا و آخرت تو را کفايت کند و آنچه از او بخواهى برايت نگهدارد.


17- حقّ پدر بر فرزند
«وَ اَمّا حَقُّ اَبيکَ فَتَعْلَمَ اَنَّهُ اَصْلُکَ وَ اَنَّکَ فَرْعُهُ وَ اَنَّکَ لَوْلاهُ لَمْ تَکُنْ، فَمَهْما رَاَيْتَ فى نَفْسِکَ مِمّا تُعْجِبُکَ فَاعْلَمْ اَنَّ اَباکَ اَصْلُ النِّعْمَهِ عَلَيْکَ فيهِ وَ احْمَدِ اللّهَ وَ اشْکُرْهُ عَلى قَدْرِ ذلِکَ.»:
و امّا حقّ پدرت را بايد بدانى که او اصل و ريشه توست و تو شاخه او هستى، و بدانى که اگر او نبود تو نبودى، پس هر زمانى در خود چيزى ديدى که خوشت آمد بدان که [از پدرت دارى] زيرا اساس نعمت و خوشى تو، پدرت مىباشد، و خدا را سپاس بگزار و به همان اندازه شکر کن.


18- تقدّم طاعت خدا بر هر چيز
«قَدِّمُوا اَمْرَ اللّهِ وَ طاعَتَهُ وَ طاعَهَ مَنْ اَوْجَبَ اللّهُ طاعَتَهُ بَيْنَ يَدَىِ الاُْمُورِ کُلِّها.»
طاعت خدا و طاعت هر که را خدا واجب کرده بر همه چيز مقدّم بداريد.


19- حقّ مادر بر فرزند
«فَحَقُّ اُمِّکَ فَاَنْ تَعْلَمَ اَنَّها حَمَلَتْکَ حَيْثُ لايَحْمِلُ اَحَدٌ وَ اَطْعَمَتْکَ مِنْ ثَمَرَهِ قَلْبِها ما لا يُطْعِمُ اَحَدٌ اَحَدًا. وَ اَنَّها وَقَتْکَ بِسَمْعِها وَ بَصَرِها وَ يَدِها وَ رِجْلِها وَ شَعْرِها وَ بَشَرِها وَ جَميعِ جَوارِحِها مُسْتَبْشِرَهً بِذلِکَ، فَرِحَهً، مُوبِلَهً مُحْتَمِلَهً لِما فيهِ مَکْرُوهُها وَ اَلَمُها وَ ثِقْلُها وَ غَمُّها حَتّى دَفَعَتْها عَنْکَ يَدُالْقُدْرَهِ وَ اَخْرَجَتْکَ اِلَى الاَْرْضِ فَرَضِيَتْ انْ تَشْبَعَ وَ تَجُوعَ هِىَ وَ تَکْسُوَکَ وَ تَعْرى وَ تَرْوِيَکَ وَ تَظْمَاَ وَ تُظِلَّکَ وَ تَضْحى وَ تُنَعِّمَکَ بِبُوْسِها وَ تُلَذِّذَکَ بِالنَّوْمِ بِاَرَقِها وَ کانَ بَطْنُها لَکَ وِعاءً وَ حِجْرُها لَکَ حِواءً وَ ثَدْيُها لَکَ سِقاءً، وَ نَفْسُها لَکَ وِقاءً، تُباشِرُ حَرَّ الدُّنْيا وَ بَرْدَها لَکَ وَ دُونَکَ، فَتَشْکُرْها عَلى قَدْرِ ذلِکَ وَ لا تَقْدِرُ عَلَيْهِ اِلاّ بِعَوْنِ اللّهِ وَ تَوْفيقِهِ.»:
و امّا حقّ مادرت اين است که بدانى او تو را در شکم خود حمل کرده که احدى کسى را آن گونه حمل نکند، و از ميوه دلش به تو خورانيده که کسى از آن به ديگرى نخوراند، و اوست که تو را با گوش و چشم و دست و پا ومو و همه اعضايش نگهدارى کرده و بدين فداکارى شاداب و شادمان و مواظب بوده و هر ناگوارى و درد و سنگينى و غمى را تحمّل کرده تا [توانسته] دست قدرت [مکروهات] را از تو دفع نموده و تو را از آنها رهانده و به روى زمين کشانده و باز هم خوش بوده که تو سير باشى و او گرسنه، و تو جامه پوشى و او برهنه باشد، تو را سيراب کند و خود تشنه بماند، تو را در سايه بدارد و خود زير آفتاب باشد و با سختى کشيدن تو را به نعمت رساند، و با بيخوابى خود، تو را به خواب کند، شکمش ظرف وجود تو بوده و دامنش آسايشگاه تو و پستانش مشک آب تو و جانش فداى تو و به خاطر تو، و به حساب تو، گرم و سرد روزگار را چشيده است.
به اين اندازه قدرش را بدانى و اين را نتوانى مگر به يارى و توفيق خدا.


20- ترغيب به علم
«لَوْ يَعْلَمُ النّاسُ ما فى طَلَبِ الْعِلْمِ لَطَلَبُوهُ وَ لَوْ بِسَفْکِ الْمُهَجِ وَ خَوْضِ اللُّجَجِ.»:
اگر مردم بدانند که در طلب علم چه فايده اى است، آن را مىطلبند اگر چه با ريختن خون دل و فرو رفتن در گرداب ها باشد.


21- ارزش مجالس صالحان
«مَجالِسُ الصّالِحينَ داعِيَهٌ اِلَى الصَّلاحِ وَ آدابُ الْعُلَماءِ زِيادَهٌ فِى الْعَقلِ.»:
مجلس هاى شايستگان، دعوت کننده به سوى شايستگى است و آداب دانشمندان، فزونى در خرد است.


22- گناهانى که مانع اجابت دعايند
«اَلذُّنُوبُ الَّتى تَرُدُّ الدُّعاءَ: سُوءُ النِّيَّهِ، وَ خُبْثُ السَّريرَهِ، وَ النِّفاقُ مَعَ الاِخْوانِ، وَ تَرْکُ التَّصْديقِ بِالاِْجابَهِ، وَ تَاخيرُ الصَّلَواتِ المَفْرُوضَهِ حَتّى تَذْهَبَ اَوْقاتُها، وَ تَرْکُ التَّقَرُّبِ اِلَى اللّهِ عَزَّوَجَلَّ بِالْبِّرِ وَ الصَّدَقَهِ، وَ اسْتِعْمالُ الْبَذاءِ وَ الْفُحْشِ فِى الْقَوْلِ.»:
گناهانى که دعا را ردّ مىکنند، عبارتند از:1ـ نيّت بد،2ـ ناپاکى باطن،3ـ نفاق با برادران،4ـ عدم اعتقاد به اجابت دعا،5ـ تاخير نمازهاى واجب از وقت خودش،6ـ ترک تقرّب به خداوند عزّوجلّ به وسيله ترک احسان و صدقه، 7ـ ناسزاگويى و بدزبانى.


23- تارکان جاودانگى
«عَجَبًا کُلَّ الْعَحَبِ لِمَنْ عَمِلَ لِدارِ الْفَناءِ وَ تَرَکَ دارَ الْبَقاءِ.»:
شگفتا! از کسى که کار مىکند براى دنياى فانى و ترک مىکند سراى جاودانى را!


24- نتيجه اتّهام
«مَنْ رَمَى النّاسَ بِما فيهِمْ رَمَوْهُ بِما لَيْسَ فيهِ.»:
هر که مردم را به چيزى که در آنهاست متّهم کند، او را به آنچه که در او نيست متَّهم کنند.


25- دنيا وسيله است، نه هدف
«ما تَعِبَ اَوْلِياءُ اللّهِ فِى الدُّنْيا لِلدُّنْيا، بَلْ تَعِبُوا فِى الدُّنْيا لِلاْخِرَهِ.»:
اولياى خدا در دنيا براى دنيا رنج نمىکشند، بلکه در دنيا براى آخرت رنج مىکشند.


26- به خدا پناه مىبرم!
«اَلّلهُمَّ اِنّى اَعُوذُ بِکَ مِنْ هَيَجانِ الْحِرْصِ وَ سَوْرَهِ الْغَضَبِ وَ غَلَبَهِ الْحَسَدِ... وَ سُوءِ الْوِلايَهِ لِمَنْ تَحْتَ اَيْدينا.»:
خدايا! به تو پناه مىبرم از طغيان حرص و تندى خشم و غلبه حسد... و سرپرستى بد براى زير دستانمان.


27- پرهيز از گناهکاران، ظالمان و فاسقان
اِيّاکُمْ وَ صُحْبَهَ الْعاصينَ، وَ مَعُونَهَ الظّالِمينَ وَ مُجاوَرَهَ الْفاسِقينَ، اِحْذَرُوا فِتْنَتَهُمْ، وَ تَباعَدُوا مِنْ ساحَتِهِمْ.
از همنشينى با گنهکاران و يارى ستمگران و نزديکى با فاسقان بپرهيزيد.

از فتنه هايشان برحذر باشيد و از درگاهشان دورى گزينيد.


28- نتيجه مخالفت با اولياء الله
«وَ اعْلَمُوا اَنَّهُ مَنْ خالَفَ اَوْلِياءَ اللّهِ وَ دانَ بِغَيْرِ دينِ اللّهِ، وَ اسْتَبَدَّ بِاَمْرِهِ دُونَ اَمْرِ وَلِىِّ اللّهِ، فى نار تَلْتَهِبُ.»:
بدانيد هر که با اولياى خدا مخالفت کند، و به غير از دين خدا، دين ديگرى را پيروى نمايد و به راى خويش استبداد ورزد، نه به فرمان ولِىّ خدا، در آتشى فروزان درافتد.


29- توجّه به قدرت و قرب خدا
«خَفِ اللّهَ تَعالى لِقُدْرَتِهِ عَلَيْکَ وَ اسْتَحْىِ مِنْهُ لِقُرْبِهِ مِنْکَ.»:
از خداى متعال به خاطر قدرتش بر تو بترس، و به خاطر نزديکىاش به تو، از او شرم و حيا داشته باش.


30- پرهيز از دشمنى و توجّه به دوستى
«لا تُعادِيَنَّ اَحَدًا وَ اِنْ ظَنَنْتَ اَنَّهُ لا يَضُرُّکَ، وَ لا تَزْهَدَنَّ فى صِداقَهِ اَحَد وَ اِنْ ظَنَنْتَ اَنَّهُ لا يَنْفَعُکَ... .»:
حتماً با هيچ کس دشمنى نکن، هر چند گمان کنى که او به تو زيان نرساند، و حتماً دوستى هيچ کس را ترک نکن هر چند گمان کنى که او سودى به تو نرساند... .


31- بهترين ميوه شنوايى
«لِکُلِّ شَىْء فاکِهَهٌ وَ فاکِهَهُ السَّمْعِ الْکَلامُ الْحَسَنُ.»:
براى هر چيزى ميوه اى است و ميوه شنوايى، کلام نيکوست.


32- فايده سکوت
«کَفُّ الاَْذى رَفْضُ الْبَذاءِ، وَ اسْتَعِنْ عَلَى الْکَلامِ بِالسُّکُوتِ، فَاِنَّ لِلْقَوْلِ حالاتٌ تَضُرُّ، فَاْحذَرِ الاَْحمَقَ.»:
جلوگيرى از آزار، ترک کلام قبيح است، و در سخن گفتن از سکوت کمک بخواه، زيرا براى سخن، حالاتى است که زيان مىزند، بنابراين از سخن احمق برحذر باش.


33- راستگويى و وفا
«خَيْرُ مَفاتيحِ الاُْمُورِ الصِّدْقُ، وَ خَيْرُ خَواتيمِها الْوَفاءُ.»:
بهترين کليد گشايش کارها، راستگويى، و بهترين مُهرِ پايانى آن وفادارى است.


34- غيبت
«اِيّاکَ وَ الْغيبَهَ فَاِنَّها اِدامُ کِلابِ النّارِ.»:
از غيبت کردن بپرهيز، زيرا که خورش سگهاى جهنّم است.


35- کريم و لئيم
«الْکَريمُ يَبْتَهِجُ بِفَضْلِهِ، وَ اللَّئيمُ يَفْتَخِرُ بِمِلْکِهِ.»:
کريم و بخشنده به بخشش خويش خوشحال است و لئيم و پست به داراییشان مفتخر است.


36- پاداش احسان
«مَنْ کَسا مُوْمِنًا کَساهُ اللّهُ مِنَ الثِّيابِ الْخُضْرِ.»:
هر که مومنى را بپوشاند، خداوند به او از جامه هاى سبز بهشتى بپوشاند.


37- اخلاق مومن
«مِنْ اَخلاقِ الْمُوْمِنِ اَلاِْنْفاقُ عَلى قَدْرِ الاِْقْتارِ، وَ التَّوَسُّعُ عَلَى قَدْرِ التَّوَسُّعِ، وَ اِنْصافُ النّاسِ، وَ اِبْتِداوُهُ اِيّاهُمْ بِالسَّلامِ عَلَيْهِمْ.»:
از اخلاق مومن، انفاق به قدر تنگدستى، و توسعه در بخشش به قدر توسعه،و انصاف دادن به مردم، و پيشى گرفتن سلام بر مردم است.


38- درباره عافيت
«اِنّى لاََکْرَهُ لِلرَّجُلِ اَنْ يُعافى فِى الدُّنْيا فَلا يُصيبُهُ شَىءٌ مِنَ الْمَصائِبِ.»:
من براى کسى نمىپسندم که در دنيا عافيت داشته باشد و هيچ مصيبتى به او نرسد.


39- ثواب و عقاب زودرس
«انَّ اَسْرَعَ الْخَيْرِ ثَوابًا الْبِرُّ، وَ اَسْرَعُ الشَّرِّ عُقُوبَهً الْبَغْىُ.»:
به راستى که ثواب نيکوکارى، زودتر از هر کار خيرى خواهد رسيد، و عقوبت ستمگرى، زودتر از هر بدى دامنگير آدمى شود.


40- دعا، سپر بلا
«اِنَّ الدُّعاءَ لَيَرُدُّ الْبَلاءَ وَ قَدْ اُبْرِمَ اِبْرامًا. اَلدُّعاءُ يَدْفَعُ الْبَلاءَ النّازِلَ وَ ما لَمْ يَنْزِلْ.»
به راستى که دعا، بلا را برگرداند، آن هم بلاى حتمى را. دعا بلايى را که نازل شده و آنچه را نازل نشده دفع کند.


جمعه 22 دی 1391برچسب:, :: 19:42 :: نويسنده : s_a

 

 با همه ی فاصله‌ای که از تو گرفته‌ایم ...

 هنوز هم ، چقدر به ما نزدیکی ...


جملات زیبا گیله مرد

 

جمعه 22 دی 1391برچسب:, :: 19:40 :: نويسنده : s_a

 

تو می دانی که من دلواپس فردای خود هستم

مبادا گم کنم راه قشنگ آرزوها را

مبادا گم کنم اهداف زیبا را

مبادا جا بمانم از قصار موهبت هایت

خداوندا مرا مگذار تنها لحظه ای حتی . . .

 

جمعه 22 دی 1391برچسب:, :: 19:26 :: نويسنده : s_a

 

حرم مطهر امیرالمومنین حضرت علی(ع) بیش از 40 برابر توسعه می‌یابد.
 

   

 

اداره بهداشت نجف اشرف همزمان با سالگرد رحلت پیامبر (ص) به منظور ارائه خدمات به زائران این شهر مقدس، برنامه فوق‌العاده بهداشتی را به اجرا در آورده است.

22 دی 1391برچسب:, :: 19:16 :: نويسنده : s_a

9 دی روز ولایت فقیه است.

علمدار کجایی که این فتنه گران آب به روی تو بستند.

9دی عاشورای ایران بود. دوباره خون بر شمشیر غلبه کرد.

يوم الله ۹ دي ، روز به رخ كشيدن بصيرت امت عاشورائي  و ولايي ايران اسلامي  ، بر شما و تمام عاشورائيان و فدائيان ولايت مبارك .

9 دي . نهم دي ماه . يوم الله . بصيرت

rjeuddcwe6rod5os5pvd.jpg

ofbuhndxdlcz5bjw57i.jpg
p8knyo3c8txx16s572o.jpg
ydtbrk0qkvmhs4b4rsza.jpg

22 دی 1391برچسب:, :: 19:16 :: نويسنده : s_a

1391/10/17 روز یکشنبه

امروز روزی تاریخی برای حوزه علمیه حضرت ولیعصر(عج) تبریز با برگزاری

مراسم پرشکوه و نورانی استقبال از 2 شهید گمنام دوران دفاع مقدس

(عملیات والفجر 8 منطقه فاو) بود.

046sjhr6sbt8lewfk92c.jpg


97dyva55m6mhjr82bp4s.jpg


xmn8ouyxvp6hghbueal.jpg


اینترنت : 50 % عکس های هوس بر انگیز و ...

ماهواره : 70 % فیلم ها و تصاویر ناجور و غیر دینی و ...

خانه : غیبت کردن اهل خانه ، توطئه چینی ، فوش ، تهمت ، تاریک نماز و ...

کوچه : فوش ، نگاه به نا محرم ، غیبت ، توهین ، دوست دختر بازی و ...

دختر ازاد : جلو ماهواره ، کامپیوتر با اخرین اینترنت پر سرعت در اختیارش ، بی حجاب ، عاشق

پسری که هنوز ندیدتش

پسر : مو ها سیخ ، شلوار تا رو بـــــــــــــــــــــــوق ، اینترنت و سی دی و فیلم و فلش

و زید و دوست و ...دیگه اصلا نگو

.

.

.

بعد میدونی این همه گناه چی میشه؟؟؟؟؟؟؟؟

به دختر میگن حجاب : ای بابا چادر اذیتم میکنه...دخترم حجاب ، بابا دوس ندارم و ...

عیبی نداره بابایی بردار اون روسری رو هم تا همه خوب ببیننت...

عاقبت : دختری به دلیل بیماری ایدز دار باقی را وداع گفت

دختری در فاحشه خانه ، دختری که سرش را چند پسر بریدند و ...و ... و...

پسر : نماز،،، این حرفارو بـــــــــــوق ها درست کردند ، و نکته ظریفش (دل باید پاک باشه)،

روزه بگیر ، ضعیف میشم زشت میشم ، و ...

عاقبت:ایدز ، تومار مغزی ، بیکار ، بیعار ، و ... 

ضمینه گناه در همه جا است و پاک ان کسی است که از گناهان فاصله بگیرد

--------------------------------------------------------------------------------------

دوستان در رفتار هاتون بیشتر دقت کنید ، مرگ اخرین نفسی است که بعدش نفسی نیست

شاید نفس بعدی نباشی،،،...

حضرت ملک الموت همین نزدیکی هاست ... با یک زلزله در چند ثانیه شاید دیگر نباشیم...

نکند دیر شود...

گفتم پیر شوم توبه کنم ولی شاید پیری در کار نباشد...


بیایید همین امروز از اعمال نا پسند خود توبه نماییم ، شاید برای توبه وقت دگر

نباشد دل نوشته ها و اشعار خود را در مورد توبه و سخنی آزاد با خدا در

قسمت نظرات برای ما نوشته تا ما در این پست هم ماندگار کنیم و

هم دیگران از انها استفاده کنند...


يارب به هرآنچه بد نمودم توبه

گر در ره توبه من نبودم توبه

بسيار جفا به خود نمودم روزي

گر عشق تو را زخود ربودم توبه ...


اشعار و دل نوشته ها در ادامه مطلب...

22 دی 1391برچسب:, :: 10:14 :: نويسنده : s_a


تصاویر و متن های بسیار زیبا و مذهبی برای زیبا سازی وبلاگ ها و سایت های شما

قابل تنظیم در هر سایز و اندازه ای در وبلاگ و سایت شما

وبلاگ های مذهبی حتما دیدن کنند...

تصاویر در ادامه مطلب...

تصویر زیبا سازی وبلاگ و سایت (2)

برای دوستان مذهبی و عاشق اهل بیت (ع)

حتما دیدن فرمایید...

تصاویر در ادامه مطلب...

22 دی 1391برچسب:, :: 10:14 :: نويسنده : s_a

تصاویر زیبا سازی وبلاگ (3) بسیار زیبا برای وبلاگ (بلاگفا و پرشین بلاگ و...) و

سایت های شما قابل تنظیم در هر اندازه در وبلاگ و سایت

حتما دیدن کنید...

تصاویر در ادامه مطلب...

22 دی 1391برچسب:, :: 10:14 :: نويسنده : s_a


کوری چشم دشــمـــنــان

                      

     فقط ، فقط ، فقط


حـــــیـــــــــدر امـــیــرالــمــومــنــیــن اســـــت

22 دی 1391برچسب:, :: 10:14 :: نويسنده : s_a
امیرالمومنین حیدر (ع)
               
                         را
 

عـــــــــــشـــــــــــــق اســـــــــــــــــت

 

22 دی 1391برچسب:, :: 10:14 :: نويسنده : s_a
الحمدالله الذی جعلنا من المتمسکین بولایت امیرالمؤمین علی علیه السّلام

و الائمة المعصومین علیهم السّلام


یا علی حیدر مدد




جمعه 22 دی 1391برچسب:, :: 9:33 :: نويسنده : s_a

جمعه 22 دی 1391برچسب:, :: 9:21 :: نويسنده : s_a



زندگي دفتري از خاطره است

يك نفر در دل شب ، يك نفر در دل خاك

يك نفر همدم خوشبختي هاست ، يك نفر همسفر سختي هاست

چشم تا باز كنيم عمرمان مي گذرد ، ما همه همسفريم.

پنج شنبه 21 دی 1391برچسب:, :: 17:41 :: نويسنده : s_a

شهادت پبامبراسلام وامام حسن مجتبی وامام رضا(ع) برپیروان آن بزرگواران تسلیت باد.

پيوندها
  • ردیاب جی پی اس ماشین
  • ارم زوتی z300
  • جلو پنجره زوتی

  • تبادل لینک هوشمند
    برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان همسنگران بابل و آدرس hamsangaran70018.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.



    ورود اعضا:

    نام :
    وب :
    پیام :
    2+2=:
    (Refresh)

    خبرنامه وب سایت:





    آمار وب سایت:  

    بازدید امروز : 13
    بازدید دیروز : 0
    بازدید هفته : 17
    بازدید ماه : 17
    بازدید کل : 356
    تعداد مطالب : 49
    تعداد نظرات : 2
    تعداد آنلاین : 1



    Alternative content



    استخاره آنلاین با قرآن کریم